دایی با حسرت گفت محسن جان اگه من مفرستادن هند و بازی

🤡دایی با حسرت گفت: « محسن جان اگه منِ مفرستادن هند و بازیگر شده بودم، الآن همه چیز فرق مکرد. خدایی قیافه و تیپ من بهتره یا ویجِی؟ »
از ترس گفتم: « تو. »

🤡دایی که به جای آمیتاباچان، قیافه اش بیشتر شبیه کتک خورهای فیلم هندی بود، بدون شکسته نفسی گفت: تازه یک کاپشن چرمم مِخریدم، یقه شم بالا مِدادُم از بیژن امکانیانم خوش تیپ تر مِشُدم. بعدش همه بهم افتخار مکردن، عکسمِ توی آدامس های هندی مذاشتن، پوسترامِ توی،سینما قدس بجنورد مچسباندن و زیرچشم مِنوِشتم فیلمی از همشهری خودمان « اکبر خان »
پرسیدم: دایی معروف مِشُدی منم مِبُردی تو فیلما؟

🤡دایی گفت: ها، پس چی که. مِبُردُم بیای مثل وردست قهرمان فیلم. کنارم دلقک بازی در بیاری. اسم تویَم معروف مِشدی و منوشتن با حضور «عنتر خان».....

#آبنبات_هل_دار
#رمان_طنز
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🤡مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بو...

🤡گاهی فکر میکنم وقتی سهراب میگوید: « پشت دریاها شهری ست. » ب...

میلاد_حضرت_زینب(س) 🌸🌸🌸🌸🌸ز بیت مرتضی شاه ولایت ...

🌷شبی در ماه رمضان در عالم خواب دیدم در خانه را کسی می زند. ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط