گاهی فکر میکنم وقتی سهراب میگوید پشت دریاها شهری ست

🤡گاهی فکر میکنم وقتی سهراب میگوید: « پشت دریاها شهری ست. » برای من هم پشت شهرها دریایی‌ست و باید به آنجا بروم.

🤡 داداش محمد، که ماشین یا چیز دیگری ندارد؛ اما شاید روزی ماشین حاج آقا اشرفی یا ماشین آخرین مدل سازگارنژاد با پژوی دایی اکبر را امانت بگیرم و پس از کمی مسافر کشی با چند بسته آبنبات هل دار به طرف جنوب بروم.

🤡گاهی هم فکر میکنم بالاخره یک روز برای رسیدن به دریا مثل پر نده ها به طرف جنوب پرواز کنم. اینطوری به قول آقا برات، ارزانتر هم در می آید!

#آبنبات_هل_دار
#رمان_طنز
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

نامة دوم با شعری از کتاب چهارم شروع می‏شد: «ای نام تو بهترین...

🤡«آبنبات هل‌دار» داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی؛ بر...

🤡مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بو...

🤡دایی با حسرت گفت: « محسن جان اگه منِ مفرستادن هند و بازیگر ...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط