هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part10
هانا رفت و بابا بزرگش و بغل کرد کوک هم اومد و بابا بزرگش رو بغل کرد
_خوش اومدی بابا بزرگ
×ممنون پسرم
کوک و هاناپدربزرگ و راهنمایی کردن داخل بعد بابا و مامان کوک و هانا اومدن اونارم بغل کردن خدمتکارا پذیرایی میکردن اون ها هم دور هم جمع شده بودن
×دیگه سر نمیزنید به پدربزرگ پیرتون
+واقعا شرمندم باباجون کوک سرش خیلی شلوغه منم برا اینکه خسته نشه کمکش کردم
×ببینم رابطتون باهم خوبه
_عالیه مثل قبل نیست
×خوبه
ب.ه:وضعیت شرکت چطوره پسرم
_خوبه بابا همه چی رواله
موقع شام شد همه مشغول غذا خوردن بودن
م.ه:هانا بعد شام بیا کارت دارم
+باشه مامان
بعد شام هانا و مادرش به سمت اتاق رفتن مادر هانا در و بست و حالت عصبی برگشت طرفش
+چیشدع مامان؟
م.ه:کوک تو رو میزنع؟
+چ چی؟
م.ه:بهت گفتم کوک روت دست بلند میکنه
+چرا این حرفو میزنی مامان
م.ه:فکر کردی من نمیفهمم این کبویایع روی دست و پات چیه؟
+خ خوردم زمین
م.ه:میدونی بابات بفهمه چی میشه هانا تو مجبور نیستی که....
+دوسش دارم مامان ولی اون نه ولی قرارم نیست کسی چیزی بفهمه مامان
م.ه:میدونم دوسش داری ولی خودت چی خودت نابود میشی
+آره نابود میشم ولی واسم قشنگه(لبخند)
دخترک مادرش رو بغل مادرش هم کمرشو نوازش میکرد
م.ه:درست میشه عزیزم
بعد چند دقیقه هردو رفتن پایین
#part10
هانا رفت و بابا بزرگش و بغل کرد کوک هم اومد و بابا بزرگش رو بغل کرد
_خوش اومدی بابا بزرگ
×ممنون پسرم
کوک و هاناپدربزرگ و راهنمایی کردن داخل بعد بابا و مامان کوک و هانا اومدن اونارم بغل کردن خدمتکارا پذیرایی میکردن اون ها هم دور هم جمع شده بودن
×دیگه سر نمیزنید به پدربزرگ پیرتون
+واقعا شرمندم باباجون کوک سرش خیلی شلوغه منم برا اینکه خسته نشه کمکش کردم
×ببینم رابطتون باهم خوبه
_عالیه مثل قبل نیست
×خوبه
ب.ه:وضعیت شرکت چطوره پسرم
_خوبه بابا همه چی رواله
موقع شام شد همه مشغول غذا خوردن بودن
م.ه:هانا بعد شام بیا کارت دارم
+باشه مامان
بعد شام هانا و مادرش به سمت اتاق رفتن مادر هانا در و بست و حالت عصبی برگشت طرفش
+چیشدع مامان؟
م.ه:کوک تو رو میزنع؟
+چ چی؟
م.ه:بهت گفتم کوک روت دست بلند میکنه
+چرا این حرفو میزنی مامان
م.ه:فکر کردی من نمیفهمم این کبویایع روی دست و پات چیه؟
+خ خوردم زمین
م.ه:میدونی بابات بفهمه چی میشه هانا تو مجبور نیستی که....
+دوسش دارم مامان ولی اون نه ولی قرارم نیست کسی چیزی بفهمه مامان
م.ه:میدونم دوسش داری ولی خودت چی خودت نابود میشی
+آره نابود میشم ولی واسم قشنگه(لبخند)
دخترک مادرش رو بغل مادرش هم کمرشو نوازش میکرد
م.ه:درست میشه عزیزم
بعد چند دقیقه هردو رفتن پایین
۵.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.