beautiful vampire ♥️ 🍷
beautiful vampire ♥️ 🍷
انچه گذشت
یهو دیدم همون خون اشام هایی که کوک میگفت اومدن طرفمون
part ¹³
ات ویو
یکی از خون اشام ها:سلام من الکس هستم اینم لویی و اون هم یوناعه
یونا و لویی:سلام
پدر: سلام ماهم خانواده جعون هستیم این پسرم اون هم عروسم و اون دخترم و اون هم دامادم هستن و ایشون هم همسرم
الکس: خوشبختم ......داشتین بازی میکردین؟
پدر:بله ۲ نفر از ما دارن میرن شما بجای اون ها با ما بازی کنین
لویی:نه ما باید بریم جایی
پدر:باشه
_ات بیا بریم
+باشه
جونگ هی:شما برید ما حواسمون به اینا هست
_باشه
با کوک سریع از اونجا رفتیم توی راه بودیم که یهو یه صدایی از سقف ماشین اومد
+این چی بود؟(با ترس)
_نترس جونگ هی همراهمون میاد تا اتفاقی نیوفته
رسیدیم جلوی خونه ما
+اینجا چیکار میکنیم چرا اومدیم اینجا؟
_اومدیم که تو وسایلت رو جمع کنی چند روزی از اینجا بریم
+یعنی چی همچین چیزی نمیشه
_کجاش رو نفهمیدی
+من هیچ جا نمیام
جونگ هی:ات اگه از الان نیای علاوه بر خودت پدرت هم تو خطر میوفته
+(سکوت)
_ات زود باش
+باشه پس یکم بمونید تا برم وسایلم رو جمع کنم
_باشه
+جونگ هی میشه تو باهام بیای؟
جونگ هی:البته
باهم رفتیم بالا
+سلام بابا
(گایز از این به بعد پدر ات رو پ/ا مینویسم و پدر کوک رو پ/ک و مادر کوک هم م/ک مینویسم )
پ/ا:سلام چرا انقدر دیر کردی؟
+بابا اومدم وسایلم رو جمع کنم چند روزی خونه دوستم جیا میمونم چون پدر و مادرش رفتن خارج از شهر و چند روزی نیستن برای همین میرم اونجا
جونگ هی:نگران ات نباشید پیش من میمونه
پ/ا :باشه مشکلی نداره
با جونگ هی رفتیم وسایلم رو جمع کردم و سوار ماشین شدم و رفتیم خونه کوک
رسیدیم اونجا وسایلم رو گذاشتیم بالا و امدیم پایین پیش بقیه تا ببینیم چی شد
_سلام
همه:سلام
_چی شد؟
پدر:...................
انچه گذشت
یهو دیدم همون خون اشام هایی که کوک میگفت اومدن طرفمون
part ¹³
ات ویو
یکی از خون اشام ها:سلام من الکس هستم اینم لویی و اون هم یوناعه
یونا و لویی:سلام
پدر: سلام ماهم خانواده جعون هستیم این پسرم اون هم عروسم و اون دخترم و اون هم دامادم هستن و ایشون هم همسرم
الکس: خوشبختم ......داشتین بازی میکردین؟
پدر:بله ۲ نفر از ما دارن میرن شما بجای اون ها با ما بازی کنین
لویی:نه ما باید بریم جایی
پدر:باشه
_ات بیا بریم
+باشه
جونگ هی:شما برید ما حواسمون به اینا هست
_باشه
با کوک سریع از اونجا رفتیم توی راه بودیم که یهو یه صدایی از سقف ماشین اومد
+این چی بود؟(با ترس)
_نترس جونگ هی همراهمون میاد تا اتفاقی نیوفته
رسیدیم جلوی خونه ما
+اینجا چیکار میکنیم چرا اومدیم اینجا؟
_اومدیم که تو وسایلت رو جمع کنی چند روزی از اینجا بریم
+یعنی چی همچین چیزی نمیشه
_کجاش رو نفهمیدی
+من هیچ جا نمیام
جونگ هی:ات اگه از الان نیای علاوه بر خودت پدرت هم تو خطر میوفته
+(سکوت)
_ات زود باش
+باشه پس یکم بمونید تا برم وسایلم رو جمع کنم
_باشه
+جونگ هی میشه تو باهام بیای؟
جونگ هی:البته
باهم رفتیم بالا
+سلام بابا
(گایز از این به بعد پدر ات رو پ/ا مینویسم و پدر کوک رو پ/ک و مادر کوک هم م/ک مینویسم )
پ/ا:سلام چرا انقدر دیر کردی؟
+بابا اومدم وسایلم رو جمع کنم چند روزی خونه دوستم جیا میمونم چون پدر و مادرش رفتن خارج از شهر و چند روزی نیستن برای همین میرم اونجا
جونگ هی:نگران ات نباشید پیش من میمونه
پ/ا :باشه مشکلی نداره
با جونگ هی رفتیم وسایلم رو جمع کردم و سوار ماشین شدم و رفتیم خونه کوک
رسیدیم اونجا وسایلم رو گذاشتیم بالا و امدیم پایین پیش بقیه تا ببینیم چی شد
_سلام
همه:سلام
_چی شد؟
پدر:...................
۳.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.