گریه ی شبانه. پارت ۶
گریه ی شبانه. پارت ۶
_اینا بگیر و برو فرودگاه و بلیط بخر و با اولین پرواز برو
لندن.
پول رو سریع ازش گرفتم و کت کاراملی رنگم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم فرودگاه و بلیط اولین پرواز به لندن رو خریدم. وقتی شماره پروازم رو خوندن سریع پا شدم و رفتم داخل هواپیما، ۴ ساعت تو راه بودم و بلاخره رسیدم. زنگ زدم به جولیا.
+جولیا اسم بیمارستان چیه؟!
* بیمارستان کیچا.
+کیچا!
*اره اسمش عجیبه ولی خودت رو سریع برسون.
پول اضافی دادم به راننده تا سریع تر بره و اسم بیمارستان هم گفتم و بعد نیم ساعت رسیدم. رفتم سمت خانمی که اونجا نشسته بود و بی مقدمه حرفما با التماس زدم،
+ببخشید اتاق عمل کجاست؟
@برای چه بیماری؟
+خانم ماریا بِلِی
@......... راهروی سمت چپ اخر راهرو بپیچید سمت راست یه اتاق عمله بردنش اونجا
با سرعت جایی که گفته بود رفتم و وایسادم پیش جولیا که روی صندلی نشسته بود و سرش پایین بود و بی صدا اشک میریخت، وقتی رفتم پیشش بلندشد و اشکاش رو پاک کرد. هنوز توی شک بودم و چیزی نمیگفتم.
روی صندلی کنار جولیا یه دختر بچه خوشگل و بانمک نشسته بود و پاستیل های قلبی میخورد و منا نگاه میکرد، چشمای ابی مثل جولیا داشت و موهای سیاه مثل بِرَد. اروم لب زد:
~ سلام اسم من سوریون اوزمیر هست و از دیدن شما خوشحالم.
واو چقدر با ادب بود. از نوجوونی جولیا دوست داشت اسم بچش سوریون باشه.
//فلش بک به 7 سال پیش//
*جسیکا میدونی دلم میخواد اسم بچم رو در اینده چی بزارم؟
+جسیکا😂
*نه دیوونه.
+خوب میخوای چی بزاری؟
همینطور که داشت با گوشیش کار میکرد گفت
*سوریون
+سوریون!!
*اوهوم
+خب چرا سوریون؟ این یه اسم کره ایه. ما فرانسویم
*خب ببین من خیلی کره رو دوست دارم و اسم سوریون رو هم خیلی دوست دارم و بهم ارامش خاصی میده خانم کوچولو.
+من خانم کوچولو نیستم خانم بزرگ. اما اسم جسیکا قشنگ تره😁😂
//پایان فلش بک//
+سلام عزیزم اسم من هم جسیکا شومِل هست و از دیدن شما خانم با ادب خیلی خوشحال شدم😊
فهمیدم که از گفتگوی من و سوریون لبخند گوشه ی لب اجی جا گرفت.
~ ببخشید شما چه نسبتی با مادربزرگم دارید؟
با این حرفش خنده ی فیکی که روی لبم بود هم محو شد. جولیا سرش رو از روی خجالت پایین انداخت.
+من دخترشم
~وای پس شما باید خاله ی من باشید.
+بله.
رابطم داشت کم کم با سوریون صمیمی میشد، البته از نظر خودم.
سوریون از روی صندلی فلزی پاشد و اومد سمت،
~من عکس شمارو توی گوشی مامانم دیدم که همدیگرو بغل کرده بودید و توی شهربازی بودید.
اولش فکرکرده بودم که شما با مادرم دوست هستید اما الان فهمیدم که خواهرشید و خاله ی من هم هستید. من واقعا خوشحالم.
در جواب لبخندی بهش تحویل دادم. اما یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده بود. اون دختر بچه چرا انقدر رسمی حرف میزد؟ درسته خیلی با ادبه اما وقتی فهمید خالشم باید یکم بام صمیمی میشد یا حداقل عادی حرف میزد. یادمه مامان میگفت وقتی بچه بودم تقریبا همسن سوریون به کسی اعتماد نداشتم و و خیلی محتاط بودم، دقیقا مثل سوریون! باید از این بچه سردر بیارم
خب لایک و کامنت هارو زیاد کنید و فالو هم فراموش نشه.
_اینا بگیر و برو فرودگاه و بلیط بخر و با اولین پرواز برو
لندن.
پول رو سریع ازش گرفتم و کت کاراملی رنگم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم فرودگاه و بلیط اولین پرواز به لندن رو خریدم. وقتی شماره پروازم رو خوندن سریع پا شدم و رفتم داخل هواپیما، ۴ ساعت تو راه بودم و بلاخره رسیدم. زنگ زدم به جولیا.
+جولیا اسم بیمارستان چیه؟!
* بیمارستان کیچا.
+کیچا!
*اره اسمش عجیبه ولی خودت رو سریع برسون.
پول اضافی دادم به راننده تا سریع تر بره و اسم بیمارستان هم گفتم و بعد نیم ساعت رسیدم. رفتم سمت خانمی که اونجا نشسته بود و بی مقدمه حرفما با التماس زدم،
+ببخشید اتاق عمل کجاست؟
@برای چه بیماری؟
+خانم ماریا بِلِی
@......... راهروی سمت چپ اخر راهرو بپیچید سمت راست یه اتاق عمله بردنش اونجا
با سرعت جایی که گفته بود رفتم و وایسادم پیش جولیا که روی صندلی نشسته بود و سرش پایین بود و بی صدا اشک میریخت، وقتی رفتم پیشش بلندشد و اشکاش رو پاک کرد. هنوز توی شک بودم و چیزی نمیگفتم.
روی صندلی کنار جولیا یه دختر بچه خوشگل و بانمک نشسته بود و پاستیل های قلبی میخورد و منا نگاه میکرد، چشمای ابی مثل جولیا داشت و موهای سیاه مثل بِرَد. اروم لب زد:
~ سلام اسم من سوریون اوزمیر هست و از دیدن شما خوشحالم.
واو چقدر با ادب بود. از نوجوونی جولیا دوست داشت اسم بچش سوریون باشه.
//فلش بک به 7 سال پیش//
*جسیکا میدونی دلم میخواد اسم بچم رو در اینده چی بزارم؟
+جسیکا😂
*نه دیوونه.
+خوب میخوای چی بزاری؟
همینطور که داشت با گوشیش کار میکرد گفت
*سوریون
+سوریون!!
*اوهوم
+خب چرا سوریون؟ این یه اسم کره ایه. ما فرانسویم
*خب ببین من خیلی کره رو دوست دارم و اسم سوریون رو هم خیلی دوست دارم و بهم ارامش خاصی میده خانم کوچولو.
+من خانم کوچولو نیستم خانم بزرگ. اما اسم جسیکا قشنگ تره😁😂
//پایان فلش بک//
+سلام عزیزم اسم من هم جسیکا شومِل هست و از دیدن شما خانم با ادب خیلی خوشحال شدم😊
فهمیدم که از گفتگوی من و سوریون لبخند گوشه ی لب اجی جا گرفت.
~ ببخشید شما چه نسبتی با مادربزرگم دارید؟
با این حرفش خنده ی فیکی که روی لبم بود هم محو شد. جولیا سرش رو از روی خجالت پایین انداخت.
+من دخترشم
~وای پس شما باید خاله ی من باشید.
+بله.
رابطم داشت کم کم با سوریون صمیمی میشد، البته از نظر خودم.
سوریون از روی صندلی فلزی پاشد و اومد سمت،
~من عکس شمارو توی گوشی مامانم دیدم که همدیگرو بغل کرده بودید و توی شهربازی بودید.
اولش فکرکرده بودم که شما با مادرم دوست هستید اما الان فهمیدم که خواهرشید و خاله ی من هم هستید. من واقعا خوشحالم.
در جواب لبخندی بهش تحویل دادم. اما یه چیزی ذهنم رو درگیر کرده بود. اون دختر بچه چرا انقدر رسمی حرف میزد؟ درسته خیلی با ادبه اما وقتی فهمید خالشم باید یکم بام صمیمی میشد یا حداقل عادی حرف میزد. یادمه مامان میگفت وقتی بچه بودم تقریبا همسن سوریون به کسی اعتماد نداشتم و و خیلی محتاط بودم، دقیقا مثل سوریون! باید از این بچه سردر بیارم
خب لایک و کامنت هارو زیاد کنید و فالو هم فراموش نشه.
۱۸.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.