گریه ی شبانه. پارت ۵
گریه ی شبانه. پارت ۵
دلشوره تمام بدنم رو گرفت.
+لعنتی گوشیم رو بده شاید اتفاقی برای خانوادم افتاده.
_اگه گوشیت رو بدم بعدش بهم جواب میدی؟
اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط سریع گفتم:
+اره اره جوابتا میدم.
منی که هیچی برام مهم نبود ایندفعه انقدر ترسیدم که اصلا باورش سخته.
گوشیم رو بهم داد و سریع زنگ زدم به خواهرم.
بوق، بوق، بوق. بردار دیگه لعنتی.
* الو سلام جسیکا
+ سلام اجی چیزی شده که بهم زنگ زدی؟
از صدای پشت گوشی که بنظر میومد صدای بیمارستانه بیشتر ترسیدم.
اجیم با صدایی که پر از ترس و نگرانی بود گفت:
*جسیکا جسیکا سریع خودنا برسون لندن مامان اصلا حالش خوب نیست. جسیکا مامان سکته کرده و الان تو اتاق عمله.
حس اون موقعم رو اصلا نمیشد توصیف کرد. برای یه لحظه انگار رفتم توی کُما و برگشتم.
+ باشه باشه خودما میرس
ویلیام گوشی رو گرفت و نذاشت بقیه حرفما بزنم و گوشی رو قطع کرد و گجاشت روی میز
_کجا میخوای بری؟ هنوز جواب منا ندادی
تمام وجودم میلرزید. نمیتونستم یه کلام حرف بزنم. به زور دهنما باز کردم و گفتم:
+ لعنتی نمیبینی مامانم سکته کرده و الان اتاق عمله بزار برم. اگه اتفاقی واسش بیوفته چی؟ من تنها کسم رو از دست میدم(با گریه و داد)
تا اومد حرف بزنه گوشیش زنگ خورد. از قیافش حدس زدم نازلیه. هنوز بدنم میلرزید و هزار جور فکر و خیال کردم
_الو سلام نازلی. نظرت عوض شد؟ هنوز هم دوسم داری؟
بعد کلی حرف زدن قط کرد.
_خوب مگ نمیخواستی بری. من میرسونمت کدوم بیمارستانه؟
+اینجا....هق.... اینجا نیست..... هق..... لندنه.... هق... هق
دست کرد تو جیب کتش و یه پاکت در اورد.
_اینا بگیر و برو فرودگاه و بلیط بخر و با اولین پرواز برو لندن.
ببخشید اگه کم بود.
حمایت کنید
دلشوره تمام بدنم رو گرفت.
+لعنتی گوشیم رو بده شاید اتفاقی برای خانوادم افتاده.
_اگه گوشیت رو بدم بعدش بهم جواب میدی؟
اصلا نفهمیدم چی گفتم فقط سریع گفتم:
+اره اره جوابتا میدم.
منی که هیچی برام مهم نبود ایندفعه انقدر ترسیدم که اصلا باورش سخته.
گوشیم رو بهم داد و سریع زنگ زدم به خواهرم.
بوق، بوق، بوق. بردار دیگه لعنتی.
* الو سلام جسیکا
+ سلام اجی چیزی شده که بهم زنگ زدی؟
از صدای پشت گوشی که بنظر میومد صدای بیمارستانه بیشتر ترسیدم.
اجیم با صدایی که پر از ترس و نگرانی بود گفت:
*جسیکا جسیکا سریع خودنا برسون لندن مامان اصلا حالش خوب نیست. جسیکا مامان سکته کرده و الان تو اتاق عمله.
حس اون موقعم رو اصلا نمیشد توصیف کرد. برای یه لحظه انگار رفتم توی کُما و برگشتم.
+ باشه باشه خودما میرس
ویلیام گوشی رو گرفت و نذاشت بقیه حرفما بزنم و گوشی رو قطع کرد و گجاشت روی میز
_کجا میخوای بری؟ هنوز جواب منا ندادی
تمام وجودم میلرزید. نمیتونستم یه کلام حرف بزنم. به زور دهنما باز کردم و گفتم:
+ لعنتی نمیبینی مامانم سکته کرده و الان اتاق عمله بزار برم. اگه اتفاقی واسش بیوفته چی؟ من تنها کسم رو از دست میدم(با گریه و داد)
تا اومد حرف بزنه گوشیش زنگ خورد. از قیافش حدس زدم نازلیه. هنوز بدنم میلرزید و هزار جور فکر و خیال کردم
_الو سلام نازلی. نظرت عوض شد؟ هنوز هم دوسم داری؟
بعد کلی حرف زدن قط کرد.
_خوب مگ نمیخواستی بری. من میرسونمت کدوم بیمارستانه؟
+اینجا....هق.... اینجا نیست..... هق..... لندنه.... هق... هق
دست کرد تو جیب کتش و یه پاکت در اورد.
_اینا بگیر و برو فرودگاه و بلیط بخر و با اولین پرواز برو لندن.
ببخشید اگه کم بود.
حمایت کنید
۱۴.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.