بادیگارد شخصی

ｐａｒｔ ｔｅｎ

بعد چند دقیقه که گذشت کیانا حاضر شد و کلید خونه رو هم برداشت و با اون سه نفر سوار اسانسور شدن:
سانزو:مایکی خیلی خوشحال میشه احتمالا! *لبخند سادیسمی*
-اره...شاید! *جدی*
ریندو یکم اومد نزدیک کیانا
ریندو:خب این چند وقت اومدی توکیو چرا نیومدی پیش ما؟! *نیشخند*
-چون نمیدونستم کجایید به علاوه هزارتا کار ریخته سرم زندگی خرج داره*جدی*
ران:الان چیکار میکنی؟! *پوکر فیس*
-خب من تو کار گرافیکم و به علاوه جاسوسی جاهایی که مواد و چیزای قاچاقی دارن میرم اونجاها *جدی*
ران:یعنی جاسوسی میکنی؟! *تعجب*
-اره *جدی*
ریندو:که اینطور....*جدی*
در اسانسور باز شد و رفتن داخل پارکینگ سمت ماشین و ران سویچ ماشین رو از جیب کتش در اورد و سمت ماشین گرفت و درهای ماشین با صدای «کلیک»باز شد، همگی به ترتیب سوار شدن
کیانا و سانزو صندلی عقب ماشین و ران و ریندو جلو!
سانزو یه دستشو انداخت دور گردن کیانا
سانزو:خب حالا که اومدی... *صورتمو یکم نزدیک اوردم*یه شب بیا خونه من
کیانا با کف دستش صورت سانزو رو کمی پس زد و خندید که جو سنگین نشه
کیانا:نهههه نمیتونم! من بیکار نیستم دیوونه
سانزو:*یکم خندیدم و سعی کردم دوباره نزدیک بشم*چرا؟! چیکار داری؟!
کیانا:باید برم سرکار مراقب کای باشم و خب هرزگاهی هم... میدونی که
سانزو:چیو میدونم؟! *نگاهی به چشمای کیانا کردم*اها... پس هنوز فراموشش نکردی نه؟! *جدی*
کیانا:معلومه که نه جسمش نیست ولی روحش که هست...*جدی*
سانزو خودشو دور کرد و رفت سمت پنجره ماشین
سانزو:اون مرده چرا هنوز تو فکرشی؟!
کیانا:من قول دادم مَشتی نمیشه بشکونمش
ریندو:جوونمردی کیانا بیشتر از توعه سانزو
سانزو:کسی نگفت تو دخالت کنی لعنتی
ران:اویی با برادرم درست حرف بزن سانزو
سانزو:اخه ک.صشعر میگه!! من دارم با کیانا حرف میزنم نه با برادر جنابعالی
کیانا:بسه دیگه
جو سنگینی توی ماشین بود هیشکی دیگه تا برسن حرفی نمیزد
د مقر بانتن
کاکوچو بالخره بعد از دو روز اومد به مقر
مایکی:بالخره اومدی؟!
کاکوچو:اره... اوه! این کیه؟!
مایکی:بادیگارد شخصیم
کاکوچو:خوش اومدی*اروم سمت مایکی و اون دختره رفتم*
النور:ممنونم اقای...
کاکوچو:کاکوچو هیتو ام *لبخند محو*
النور:النورم...
توی همین حال در مقر باز شد و......


(پارت جدیدیو دادیوم 🔥👍)