رمان یادت باشد ۳۲
#رمان_یادت_باشد #پارت_سی_و_دوم
گفتم : «این همه تأمل برای همین بود؟ من که نظرم رو همون دیروز گفتم. همه فامیل های سمت مادری من مهریه بالای 500 تا سکه دارن، باز من خوب گفتم 300 سکه. 200 تا به شما تخفیف دادم. شما هم قبول کن خیرشو ببینی!» هیچ حرفی نزد. از روز اول که با هم صحبت کردیم همین رفتار را داشت، فقط می خواست من راضی باشم. این رفتار برایم خیلی باارزش بود.
بعد از کلی سبک سنگین کردن، یک حلقه متوسط خریدم؛ گرمی صد و چهارده هزار تومان که سر جمع ششصد هزار تومان شد. موقع برگشت از حمید خواستم پیاده برگردیم. دوست داشتم با هم صحبت کنیم، بیشتر بشناسمش؛ این طور حس آرامش بیشتری پیدا می کردم.
از بازار تا چهار راه نظام فقط پیاده آمدیم. حمید دنبال مغازه آبمیوه فروشی بود که من را مهمان کند، اما هر چی جلوتر می رفتیم چیزی پیدا نمیکردیم. گفت : «اینجا یه مغازه نداره آدم بخواد خانمش رو مهمون کنه؟» خندیدم و گفتم : « خب این خیابون همش الکتریکیه، کی میاد اینجا آبمیوه فروشی بزنه ؟»
مغازه های الکتریکی را که رد کردیم، نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره ابمیوه فروشی پیدا کردیم. حسابی خودش را به خرج انداخت دو تا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید. آب معدنی هم خرید.
من با لیوان کمی آب خوردم. به حمید گفتم : «از نظر بهداشتی نظر بعضیا اینه که آب رو باید توی لیوان شخصی بخوریم، ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یه لیوان آب بخورن.» #مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سیک_زندگی #یادت_باشه
گفتم : «این همه تأمل برای همین بود؟ من که نظرم رو همون دیروز گفتم. همه فامیل های سمت مادری من مهریه بالای 500 تا سکه دارن، باز من خوب گفتم 300 سکه. 200 تا به شما تخفیف دادم. شما هم قبول کن خیرشو ببینی!» هیچ حرفی نزد. از روز اول که با هم صحبت کردیم همین رفتار را داشت، فقط می خواست من راضی باشم. این رفتار برایم خیلی باارزش بود.
بعد از کلی سبک سنگین کردن، یک حلقه متوسط خریدم؛ گرمی صد و چهارده هزار تومان که سر جمع ششصد هزار تومان شد. موقع برگشت از حمید خواستم پیاده برگردیم. دوست داشتم با هم صحبت کنیم، بیشتر بشناسمش؛ این طور حس آرامش بیشتری پیدا می کردم.
از بازار تا چهار راه نظام فقط پیاده آمدیم. حمید دنبال مغازه آبمیوه فروشی بود که من را مهمان کند، اما هر چی جلوتر می رفتیم چیزی پیدا نمیکردیم. گفت : «اینجا یه مغازه نداره آدم بخواد خانمش رو مهمون کنه؟» خندیدم و گفتم : « خب این خیابون همش الکتریکیه، کی میاد اینجا آبمیوه فروشی بزنه ؟»
مغازه های الکتریکی را که رد کردیم، نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره ابمیوه فروشی پیدا کردیم. حسابی خودش را به خرج انداخت دو تا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید. آب معدنی هم خرید.
من با لیوان کمی آب خوردم. به حمید گفتم : «از نظر بهداشتی نظر بعضیا اینه که آب رو باید توی لیوان شخصی بخوریم، ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یه لیوان آب بخورن.» #مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سیک_زندگی #یادت_باشه
۸۷۷
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.