روزگار غیر باور. پارت 43

روزگار غیر باور
پارت 43

#همتا
یهو در اتاق تمرین باز شد و آقای هان وارد اتاق شد و یه سری تکون دادم، اون هم همینطور بعد یه چیزی به رئیسم گفت و از اتاق خارج شد، کارمند های کمپانی اومدن و وسایل رو برای فیلم برداری آماده کردیم. كه رئیسم گفت: ۱،۲،۳ شروع. [اولین نفر هیونجون بود]
هیونجون:سلام، هیونجون هستم.
چرا تصمیم گرفتم آیدل بشم...خب هر کسی یه هدفی تو زندگیش داره.به خاطر همین تصمیم گرفتم آیدل بشم.
بزرگترین آرزوم...من معتقدم آرزو تا زمانی که به حقیقت تبدیل نشده نباید فاش بشه. حتی کوچیکترین آرزوها.
اگه دوباره متولد بشم، بازم آیدل شدن رو انتخاب می‌کنم... نه، آیدل شدن رو انتخاب نمیکنم.چرا؟... دوست دارم معمولی زندگی کنم و یه زندگی عادی داشته باشم، من یکبار آیدل بودن رو تجربه کردم.پس دلیلی نداره.
رئیس:عالی
و همینطور این سوال رو از بقیه اعضا پرسید و فیلم گرفتیم. فیلمبردار اصلی من نبودم، آآههه. وقتی تموم شد، شروع کردیم به فیلمبرداری از کار اعضا، هروقت هم آقای هان و میدیدم، واکنشی نشون نمی‌دادم، من که کار اشتباهی نکردم اما تمام سعیم رو میکردم که تو چشم هیونجون نباشم، خندم گرفته بود یجوری رفتار میکردم انگار همش حواسش به منه،. موقع ناهار بود، که صدامون کردن بیایم، َاِهه غذا هم با خودشون بود نمیدونستم. خیلی گرسنه ام بود. نشستم روی صندلی که دیدم نودل بود، یعنی باید اسم منو تو خرشانس ترین ها بنویسن، هروقت نودل میخوردم حالم بد میشد. کلا نودل دوست نداشتم. ای خدا چیکار کنم، دیدم یک نفر داشت یه کاری انجام می‌داد، منم رفتم کمکش کنم، ...
#هیونجون
موقع ناهار بود، کمپانی برای خودشیرینی به همه‌ی کارمند ها ناهار گرفته بود. رفتم تا غذام رو بردارم که همتا رو دیدم داشت به یکی از کارمند ها کمک می‌کرد. مگه الان نباید غذا بخوره. به یه بهونه ای همونجا وایسادم، 2 دقیقه بعد کارمنده رفت و همتا همونجا بود که دیدم خم شد و دستش رو گذاشت رو معدش و آروم گفت: گشنمه. این همه غذا، باید نودل باشه حتما، چون فاصلم باهاش زیاد نبود شنیدم.پس نودل دوست نداشت. رفتم پیش منیجرمون که راننده ماشین بود و:
هیو: سلام، آقای نا
آقای نا: سلام
هیو: یچیز میخوام برام بگیرین.
آقای نا: چی؟
هیو: دو تا کیک کاکائویی وانیلی با یه نوشیدنی.
آقای نا: باشه
و رفت، چونکه کارش همین بود.
میخواستم برم همونجا که دیدم همتا اونجا نبود پس رفتم سر تمرینات و شروع کردیم به تمرین کردن، حدودا نیم ساعت گذشته بود، چند نفر هم که داشتن ازمون فیلم میگرفتن. رفتم داخل اتاق استراحت، کسی توش نبود، آقای نا قرار بود پلاستیک رو اینجا بزاره، روی مبل گذاشته بود، برش داشتم، میخواستم برم که دیدم، یه کیف روی صندلی بود، کیف؟؟

کامنت فراموش نشه لاوا♥️
دیدگاه ها (۱۱)

روزگار غیر باور. پارت 44

روزگار غیر باور پارت 45

روزگار غیر باور. پارت 42

روزگار غیر باور. پارت ۴۱

خدمتکاره عمارت ارباب پارت یک

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۸ا.ت تو ذهنش :رفتم به خدمتکاره گفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط