نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 58
جونگکوک : چیزی میخواهی بپرسی
ا،ت همینجوری که نگاهش پایین بود گفت
ا،ت : من از دیشب هیچی یادم نمیاد
جونگکوک خنده ریزی کرد و دوباره مشغول صبحانه خوردن شد
جونگکوک : نگران نباش اتفاقی نیوفتاده یعنی انقدر میترسی
ا،ت : به تو مربوط نیست......
حرف ا،ت با زنگ گوشی جونگکوک قطع شد
جونگکوک گوشیش رو جواب داد و بعد از حرف زدن با فردی که پشت خط بود گوشی رو قطع کرد و رو به ا،ت کرد
جونگکوک : یه جون آومد پایین منتظرمونه
ا،ت : باشه بریم
از روی میز بلند شدن و جونگکوک کتش رو برداشت و روی شونه های ا،ت گذاشت
جونگکوک : بیرون سرده نمیتونی اینجوری بری
از خونه خارج شدن و يه جون یه سمتشون آومد و تعظيم کوتاهی کرد
و سوار ماشین شدن
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ دو روز بعد }
ا،ت......
چون اون روز زیر بارون موندم مریض شدم
و دو روزه که نرفتم شرکت و از همینجا به کارای شرکت رسیدگی میکردم
امروز حالم یکم بهتر بود و میخواستم برم شرکت
اما با اسرار مادر بزرگم که میگفت باید بیشتر استراحت کنم موندم
از روی تخت بلند شدم و یه دوش طولانی گرفتم تا از حال مريضی در بیام
یه لباس راحتی بوشیدم و یه آرایش ساده و لایت کردم
و جلوی آینه مشغول حالت داد موهام بودم که مادر بزرگم وارد اتاق شد
مادر بزرگ : دخترم حالت بهتری
ا،ت : آره خوبم مادر بزرگ
مادر بزرگ : اگه کارت تموم شده بیا مهمون داری یکی از دوستات آومد
به سمت مادر بزرگ اش برگشت
ا،ت : سوزونهوا اومدم ؟
مادر بزرگ : نه سوزونهوا نیست زود باش بیا پایین منتظرته
ا،ت : باشه الان میام
مادر بزرگ اش از اتاق خارج شد
ا،ت تعجب کرد یعنی کی آومد بود اون دوستای زیادی اینجا نداشت
و با کسی بجز سوزونهوا و جی هون صمیمی نبود برای همین فکر کرد اگه سوزونهوا نباشه حتما جی هون اومد از اتاق خارج شد و به سمت سالون رفت و با دیدن فردی که اونجا بود شکه سرجاش ایستاد
با قدم های آروم به سمتش رفت اون فرد با دیدنش بلند شد
و با لبخندی که روی لبش نقش بسته بود گفت
جونگکوک : چطوری خانم کوچولو
ا،ت : تو چرا اینجایی.......
حرف ا،ت با صدای مادر بزرگ اش قطع شد...........ادامه دارد
شب خوشی رو برای همهتون آرزو میکنم
لایک و کامنت ندین از پارت بعدی خبر نیست باشه خوشگلا شب خوش
پارت 58
جونگکوک : چیزی میخواهی بپرسی
ا،ت همینجوری که نگاهش پایین بود گفت
ا،ت : من از دیشب هیچی یادم نمیاد
جونگکوک خنده ریزی کرد و دوباره مشغول صبحانه خوردن شد
جونگکوک : نگران نباش اتفاقی نیوفتاده یعنی انقدر میترسی
ا،ت : به تو مربوط نیست......
حرف ا،ت با زنگ گوشی جونگکوک قطع شد
جونگکوک گوشیش رو جواب داد و بعد از حرف زدن با فردی که پشت خط بود گوشی رو قطع کرد و رو به ا،ت کرد
جونگکوک : یه جون آومد پایین منتظرمونه
ا،ت : باشه بریم
از روی میز بلند شدن و جونگکوک کتش رو برداشت و روی شونه های ا،ت گذاشت
جونگکوک : بیرون سرده نمیتونی اینجوری بری
از خونه خارج شدن و يه جون یه سمتشون آومد و تعظيم کوتاهی کرد
و سوار ماشین شدن
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ دو روز بعد }
ا،ت......
چون اون روز زیر بارون موندم مریض شدم
و دو روزه که نرفتم شرکت و از همینجا به کارای شرکت رسیدگی میکردم
امروز حالم یکم بهتر بود و میخواستم برم شرکت
اما با اسرار مادر بزرگم که میگفت باید بیشتر استراحت کنم موندم
از روی تخت بلند شدم و یه دوش طولانی گرفتم تا از حال مريضی در بیام
یه لباس راحتی بوشیدم و یه آرایش ساده و لایت کردم
و جلوی آینه مشغول حالت داد موهام بودم که مادر بزرگم وارد اتاق شد
مادر بزرگ : دخترم حالت بهتری
ا،ت : آره خوبم مادر بزرگ
مادر بزرگ : اگه کارت تموم شده بیا مهمون داری یکی از دوستات آومد
به سمت مادر بزرگ اش برگشت
ا،ت : سوزونهوا اومدم ؟
مادر بزرگ : نه سوزونهوا نیست زود باش بیا پایین منتظرته
ا،ت : باشه الان میام
مادر بزرگ اش از اتاق خارج شد
ا،ت تعجب کرد یعنی کی آومد بود اون دوستای زیادی اینجا نداشت
و با کسی بجز سوزونهوا و جی هون صمیمی نبود برای همین فکر کرد اگه سوزونهوا نباشه حتما جی هون اومد از اتاق خارج شد و به سمت سالون رفت و با دیدن فردی که اونجا بود شکه سرجاش ایستاد
با قدم های آروم به سمتش رفت اون فرد با دیدنش بلند شد
و با لبخندی که روی لبش نقش بسته بود گفت
جونگکوک : چطوری خانم کوچولو
ا،ت : تو چرا اینجایی.......
حرف ا،ت با صدای مادر بزرگ اش قطع شد...........ادامه دارد
شب خوشی رو برای همهتون آرزو میکنم
لایک و کامنت ندین از پارت بعدی خبر نیست باشه خوشگلا شب خوش
- ۱۶.۵k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط