نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 56
جونگکوک : تو باعث اتفاقای هستی که امشب میوفته
بعد از این حرف لباش گذاشت روی لبای اون دوختر و بوسه عمیقی و پُر از احساس رو شروع کردن
با عشق ل،ب،های همدیگر*رو،می،مکیدن
عشقی که در عمق وجودشو رو لمس میکرد اما خودشون متوجه این نبودن اینکه لحظه نمیتونست بدون همدیگه زندگی کنن
و هر لحظه عمرشون رو با فکر کردن به همدیگه میگذروندن
اما الان اون دوختر از مستی زیاد اصلا متوجه حالش نبود تا اینکه جونگکوک هودی که اون دوختر پوشیده بود رو از شونه اش پایین کشید و با حس دست های سرد جونگکوک
کمی به خودش اومد و دست هاش روی سی،نه جونگکوک گذاشت و از خودش جدا اش کرد و درحالی که نفس کم آورده بود
و نفس نفس میزد گفت
ا،ت : م.من..نمیتونم..این کاره..اشتباهیه
از روی پاهاش بلند شد همین که قدم اول رو برداشت دیگه نتونست
وایسته و چشماش سیاهی رفت
و داشت میافتاد روی زمین که جونگکوک زود به سمتش اومد و دستش
دوره کمرش حلقه کرد
و دست دیگرش رو زیر پاهاش گذاشت و براید استایل بغل اش کرد
به سمت اتاق رفت وارد اتاق شد در رو با پاش بست
و به آرومی ا،ت روی تخت گذاشت و ملافه تخت روش کشید
و کنارش روی تخت نشست
به صورت غرق در خوابش خیره شد و چند تار موی که روی صورتش بود رو کنار زد
جونگکوک : تا وقتی خودت نخواهی هیچ کار نمیکنم
این دفعه دیگه اشتباه نمیکنم
روی صورتش خم شد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
و از روی تخت بلند شد که دستش توسط ا،ت گرفت شد و اروم زیر لب زمزمه کرد
ا،ت : پیشم بمونه
جونگکوک دوباره روی تخت نشست و دستش روی گونه ا،ت نوازش می کشید
جونگکوک : بارها میخواستم اینو بهت بگم اما نمیتونستم چون این غروره لعنتی اجازه نمیداد شاید فردا هیچی یادت نیاد
ولی میخوام بهت بگم بخاطر کاری که دوسال پیش کردم خیلی متاسفم
نمیدونم اینو چطوری بهت بگم که باور کنی
ولی خیلی عاشقتم
عشق ،نفرت، غرور
سه تا حس متفاوت حسهای که اون دو تجربه میکردن اما در نهايت کدوم یکی از این حس های برنده میشه ؟
جنگی بین قلب عقل و وجدان در آخر کدوم یکی برنده میشه
جونگکوک بعد از نیم ساعت از روی تخت بلند شد و بوسه روی پیشونیش گذاشت و از اتاق خارج شد............ادامه دارد
پارت 56
جونگکوک : تو باعث اتفاقای هستی که امشب میوفته
بعد از این حرف لباش گذاشت روی لبای اون دوختر و بوسه عمیقی و پُر از احساس رو شروع کردن
با عشق ل،ب،های همدیگر*رو،می،مکیدن
عشقی که در عمق وجودشو رو لمس میکرد اما خودشون متوجه این نبودن اینکه لحظه نمیتونست بدون همدیگه زندگی کنن
و هر لحظه عمرشون رو با فکر کردن به همدیگه میگذروندن
اما الان اون دوختر از مستی زیاد اصلا متوجه حالش نبود تا اینکه جونگکوک هودی که اون دوختر پوشیده بود رو از شونه اش پایین کشید و با حس دست های سرد جونگکوک
کمی به خودش اومد و دست هاش روی سی،نه جونگکوک گذاشت و از خودش جدا اش کرد و درحالی که نفس کم آورده بود
و نفس نفس میزد گفت
ا،ت : م.من..نمیتونم..این کاره..اشتباهیه
از روی پاهاش بلند شد همین که قدم اول رو برداشت دیگه نتونست
وایسته و چشماش سیاهی رفت
و داشت میافتاد روی زمین که جونگکوک زود به سمتش اومد و دستش
دوره کمرش حلقه کرد
و دست دیگرش رو زیر پاهاش گذاشت و براید استایل بغل اش کرد
به سمت اتاق رفت وارد اتاق شد در رو با پاش بست
و به آرومی ا،ت روی تخت گذاشت و ملافه تخت روش کشید
و کنارش روی تخت نشست
به صورت غرق در خوابش خیره شد و چند تار موی که روی صورتش بود رو کنار زد
جونگکوک : تا وقتی خودت نخواهی هیچ کار نمیکنم
این دفعه دیگه اشتباه نمیکنم
روی صورتش خم شد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
و از روی تخت بلند شد که دستش توسط ا،ت گرفت شد و اروم زیر لب زمزمه کرد
ا،ت : پیشم بمونه
جونگکوک دوباره روی تخت نشست و دستش روی گونه ا،ت نوازش می کشید
جونگکوک : بارها میخواستم اینو بهت بگم اما نمیتونستم چون این غروره لعنتی اجازه نمیداد شاید فردا هیچی یادت نیاد
ولی میخوام بهت بگم بخاطر کاری که دوسال پیش کردم خیلی متاسفم
نمیدونم اینو چطوری بهت بگم که باور کنی
ولی خیلی عاشقتم
عشق ،نفرت، غرور
سه تا حس متفاوت حسهای که اون دو تجربه میکردن اما در نهايت کدوم یکی از این حس های برنده میشه ؟
جنگی بین قلب عقل و وجدان در آخر کدوم یکی برنده میشه
جونگکوک بعد از نیم ساعت از روی تخت بلند شد و بوسه روی پیشونیش گذاشت و از اتاق خارج شد............ادامه دارد
- ۱۳.۹k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط