کاشکی میشد خندید

کاشکی میشد خندید
به بغض های بی بهانه ای که راه نفس روزها را میگیرد...
کاش میشد خندید
به دردهایی که وحشیانه هجوم می آورند...
ما ارث پدر کسی را نخوردیم
ما فقط توی زندگی بد آوردیم...
کاشکی میشد خندید
به لحظه هایی که میخندیم تا خندیده باشیم...
خب زندگی هم خنده میخواهد
همه اش درد نیست
همه این را میدانند...
اما کاش میشد خندید...
مثل کودکی هایمان...
بی بهانه
بی دلیل
از تهِ دل...
دیدگاه ها (۱)

ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ... ﺩﻝِ ﺷﻮﺧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ....! ﺑﺎ ﺗ...

احتمالا بیست و نه روز بودن اسفند ،حاصل لجاجت بچه ای بود که م...

من از این همه نبودنِ تو،از خیابان هایی که قدم هایمان را باهم...

امان از آن روزی که جانِ زندگی به لبش برسد، انگار که سوت پایا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط