امان از آن روزی که جان زندگی به لبش برسد انگار که سوت پ

امان از آن روزی که جانِ زندگی به لبش برسد، انگار که سوت پایان مرحله ای را بزنند.
دیگر رفتن بی فایده است.
باید گوشه ای بایستی، نخ رفتن را بکشی و کمی خستگی در کنی تا مسیری تازه را از سر بگیری.
یک وقت هایی در این شرایط از همراهان قبلی خبری نیست.
اگر بخواهی شکوه و ناله کنی که الا و بلا من به همان آدم ها دل بسته ام، عادت کرده ام و یا اصلا دردم با آن ها دوا می شود، به حتم عقب می مانی.
عقب می مانی و بقیه از تو جلو می زنند و تو بازنده ای.
یک بازنده ی واقعی که نه آن آدم های قبل را دارد و نه از بودن کنار افراد جدید چیزی فهمیده.
زندگی هم همین است گاهی برای سرپا شدن فقط یک گزینه پیش رو داری.
"انتخاب مسیر" که باید درست ترینش را بشناسی.
در این اوضاع باید دل از جاده های قبل و همسفرهای پیشین کٓند و جاهای خالی را برای چند وقتی با زمان تنها گذاشت.
زمان، خوب از پس بعضی از این جاهای خالی برمی آید.
حتا بهتر از خود ما حریف شان است.
به این شرط که اولویت ذهن، انتخاب مسیرهای درست باشد، نه دلتنگی برای جاهای خالی.
دیدگاه ها (۴)

من از این همه نبودنِ تو،از خیابان هایی که قدم هایمان را باهم...

کاشکی میشد خندید به بغض های بی بهانه ای که راه نفس روزها را ...

باید حسابی سرد و گرم زندگی در این دنیا را چشیده باشی تا بدان...

رفت؛ نماند؛ نبود؛ ندیدرفت که رفتنماند که نماندنبود که نبودند...

🌿 پست‌های ویژه 🌿🌿 در ژرفای درد، نوری پنهان است 🌿✨ فصل اول — ...

فیک جدید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط