پارت

#پارت۱
⭐ ماهور⭐
مامان لباسامو گذاشت تو کمد و برگشت سمتم
مامان:ده بند شو دختر
من:اههههه مامان
مامان:درد پاشو ببینم شب آقاجان و مادرجان بابات میان
من:ای بابا باز چه خبره؟
مامان نشست کنارم و دست کشید رو صورتم و جواب داد:قراره خواستگار بیاد برات
با ذوق نشستم و گفتم:جدی وااااااای قراره شوهر کنم
مامانم نیشگونم گرفت که آخم بلند شد
مامان:بلا بخوره بهت شوهر کردن انقد ذوق و شوق داره
بلند شدم و همونجور که میرفتم سمت سرویس گفتم:خیلیییییییی مخصوصا شب اول عروسی
و بلند خندیدم دوییدم تو حموم صدای مامان میومد که داشت از غر میزد
مامان:ای ایشالا جز جیگر بگیری تو نبموجب قدشه برا شوهر ذوق می‌کنه
واااا من ۱۷سالمه ها قدمم که تقصیر من نیست به مامانم رفتم مامان خانوم هم قدش کوتاهه باز منو میگه نیموجب عجبااااا
....
برای ادامش کامنت بزارین و رمانمو شات کنید😊
دیدگاه ها (۱۳)

#ماهور

#پارت۲از حموم بیرون اومدم و حولمو دور کمرم بستم همینجور که ب...

سلاااااام سلاااااامبچه ها رمان جدیدم به اسم #کودکانه_عاشقتم❤...

سلام عزیزای من رمان خاطرات تنهایی رو من از زندگی دوستم نوشتم...

part ²²ا.ت: همونی که اون شب بهت گفتم...اگه به پلیس چیزی بگم ...

سرزمین با شکوه نگهبان آتش پارت۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط