مالکیت خونین p f
مالکیت خونین p25 f3
نرا و شیزوکو توی انبار تاریک و سرد قایم شده بودن. صدای پای پلیسا از دور میاومد و قلبشون تند تند میزد. نرا که هنوز اثر زخم تیر رو روی بازوش حس میکرد، به شیزوکو نگاه کرد و گفت: «باید یه راهی پیدا کنیم، نمیتونیم اینجا بمونیم.»
شیزوکو با نگرانی : «ولی اگه بریم بیرون، ممکنه پلیسا ما رو ببینن. ما باید یه نقشه بکشیم.»
نرا یکم فکر کرد : «ببین، اون در سمت چپ انباره. اگه اروم بریم سمت در و بعد از اونجا فرار کنیم، شاید بتونیم از دستشون در بریم.»
شیزوکو سرش رو تکون داد و گفت: «باشه، ولی باید خیلی مواظب باشیم. اگه صدای ما رو بشنون، تمومه کارمون.»
با احتیاط، نرا و شیزوکو به سمت در حرکت کردن. نرا با دستش زخم بازوش رو فشار میداد تا دردش کمتر بشه. وقتی به در رسیدن، نرا گوشش رو به در چسبوند و صدای پلیسا رو که در حال جستجو بودن، شنید.
«باید سریعتر فرار کنیم!» نرا گفت و در رو باز کرد. وقتی در رو باز کرد، نور کمی از بیرون به داخل انبار تابید و نرا و شیزوکو رو در بر گرفت.
شیزوکو با ترس: «حالا چی کار کنیم؟»
نرا با صدای آروم : «باید بریم بیرون و به سمت چپ بپیچیم. اونجا یه کوچه باریک هست که میتونه ما رو به خیابون اصلی برسونه.»
با هم از انبار خارج شدن و به سمت کوچه دویدن. صدای پلیسا هنوز به گوششون میرسید و نرا میدونست که وقت زیادی ندارن. وقتی به کوچه رسیدن، نرا : «باید از اینجا دور بشیم. اگه پلیسا ما رو پیدا کنن، دیگه هیچ راهی برای فرار نداریم.»
شیزوکو با ترس و استرس: «نرا، من نمیخوام به زندان برم!»
نرا با اطمینان گفت: «نگران نباش، من هیچ وقت نمیذارم به زندان بری. ما با هم هستیم و هر کاری که لازم باشه، انجام میدیم.»
حالا که به خیابون اصلی رسیدن، نرا و شیزوکو باید تصمیم میگرفتن که کجا برن. نرا به شیزوکو گفت: «باید به خونه یکی از دوستام بریم. اون میتونه به ما کمک کنه.»
شیزوکو سرش رو تکون داد و گفت: «باشه، ولی باید خیلی مواظب باشیم. پلیسا ممکنه هر لحظه دنبالمون باشن.»
با این فکر، نرا و شیزوکو به سمت خونه دوست نرا دویدن و امیدوار بودن که بتونن از این مخمصه فرار کنن.
نرا و شیزوکو توی انبار تاریک و سرد قایم شده بودن. صدای پای پلیسا از دور میاومد و قلبشون تند تند میزد. نرا که هنوز اثر زخم تیر رو روی بازوش حس میکرد، به شیزوکو نگاه کرد و گفت: «باید یه راهی پیدا کنیم، نمیتونیم اینجا بمونیم.»
شیزوکو با نگرانی : «ولی اگه بریم بیرون، ممکنه پلیسا ما رو ببینن. ما باید یه نقشه بکشیم.»
نرا یکم فکر کرد : «ببین، اون در سمت چپ انباره. اگه اروم بریم سمت در و بعد از اونجا فرار کنیم، شاید بتونیم از دستشون در بریم.»
شیزوکو سرش رو تکون داد و گفت: «باشه، ولی باید خیلی مواظب باشیم. اگه صدای ما رو بشنون، تمومه کارمون.»
با احتیاط، نرا و شیزوکو به سمت در حرکت کردن. نرا با دستش زخم بازوش رو فشار میداد تا دردش کمتر بشه. وقتی به در رسیدن، نرا گوشش رو به در چسبوند و صدای پلیسا رو که در حال جستجو بودن، شنید.
«باید سریعتر فرار کنیم!» نرا گفت و در رو باز کرد. وقتی در رو باز کرد، نور کمی از بیرون به داخل انبار تابید و نرا و شیزوکو رو در بر گرفت.
شیزوکو با ترس: «حالا چی کار کنیم؟»
نرا با صدای آروم : «باید بریم بیرون و به سمت چپ بپیچیم. اونجا یه کوچه باریک هست که میتونه ما رو به خیابون اصلی برسونه.»
با هم از انبار خارج شدن و به سمت کوچه دویدن. صدای پلیسا هنوز به گوششون میرسید و نرا میدونست که وقت زیادی ندارن. وقتی به کوچه رسیدن، نرا : «باید از اینجا دور بشیم. اگه پلیسا ما رو پیدا کنن، دیگه هیچ راهی برای فرار نداریم.»
شیزوکو با ترس و استرس: «نرا، من نمیخوام به زندان برم!»
نرا با اطمینان گفت: «نگران نباش، من هیچ وقت نمیذارم به زندان بری. ما با هم هستیم و هر کاری که لازم باشه، انجام میدیم.»
حالا که به خیابون اصلی رسیدن، نرا و شیزوکو باید تصمیم میگرفتن که کجا برن. نرا به شیزوکو گفت: «باید به خونه یکی از دوستام بریم. اون میتونه به ما کمک کنه.»
شیزوکو سرش رو تکون داد و گفت: «باشه، ولی باید خیلی مواظب باشیم. پلیسا ممکنه هر لحظه دنبالمون باشن.»
با این فکر، نرا و شیزوکو به سمت خونه دوست نرا دویدن و امیدوار بودن که بتونن از این مخمصه فرار کنن.
- ۲.۰k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط