مالکیت خونین f p
مالکیت خونین f3 p26
بعد چن دیقه شیزوکو و نرا به یه خونه رسیدن . نرا از درد به خودش میپیچید و هوا داشت خون هردوشونو منجمد میکرد .
نرا با مشت در زد : اویییی ... درو باز کنننن
صدای یه دختر اومد : چه مرگتههههه اومدم دیگهههه
دختری درو باز کرد : نرا ...
بعد با تعجب به من نگا کرد : شیزوکو؟! تو اینجا چیکار میکنی ؟
شیزوکو : ری ...؟!
شیزوکو یه نگا به ری میندازه و بعد به نرا نگا میکنه : نرا ؟ ری ؟ شما دوتا ... باهم حواهر برادرید ؟ ینی این همه مدت من نمیدونستم که ____
نرا : شیزوکو لطفا! الان وقت این حرفا نیست . پلیسا دنبالمونن
ری با تعجب گفت : پلیسا ؟ باز چه غلطی کرد___
که نگاهش به پهلوی نرا میوفته و خشکش میزنه : چه بلایی___ بیاین تو ببینممممممم
شیزوکو نرا باهم دیگه میرن تو . نرا روی مبل میوفته . ری سریع میره جعبه ی کمک های اولیه رو میاره و زعد چن دیقه عمل جراحیو تموم میکنه و نرارو پانسمان میکنه . شیزوکوعم کل مدت از نگرانی و خجالت چشماشو بسته بود .
ری لباس نرارو بهش میده و نرا میپوشتش
ری : چشماتو باز کن شیزوکو .. تموم شد
شیزوکو با لرز چشماشو باز میکنه : خوبی ؟ 😰
نرا : آ..آره
ری : تعریف کنید ببینم چی شده ؟ اصن شمادوتا چرا باهمین ؟
بعد ۶ ساعت قضیه هارو تعریف میکنن
ری : که اینطور 😊🗡
شیزوکو که داره از نگرانی پوست ناخنشو میکنه : حالا چیکار کنیم ؟
ری : فعلا برین زیرزمین تا ببینم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم . اگه قرار باشه فرار کنین میتونین از پنجره ی زیرزمین فرار کنین . منم حواسم هست و اگه خبری از پلیسا شد بهتون خبر میدم
نرا و شیزوکو نگاهی به ری انداختن و بعد به هم نگاه کردن . سرشونو با جدیت تکون دادن و رفتن زیر زمین
چن دیقه بعد صدای زنگ در اومد .....
بعد چن دیقه شیزوکو و نرا به یه خونه رسیدن . نرا از درد به خودش میپیچید و هوا داشت خون هردوشونو منجمد میکرد .
نرا با مشت در زد : اویییی ... درو باز کنننن
صدای یه دختر اومد : چه مرگتههههه اومدم دیگهههه
دختری درو باز کرد : نرا ...
بعد با تعجب به من نگا کرد : شیزوکو؟! تو اینجا چیکار میکنی ؟
شیزوکو : ری ...؟!
شیزوکو یه نگا به ری میندازه و بعد به نرا نگا میکنه : نرا ؟ ری ؟ شما دوتا ... باهم حواهر برادرید ؟ ینی این همه مدت من نمیدونستم که ____
نرا : شیزوکو لطفا! الان وقت این حرفا نیست . پلیسا دنبالمونن
ری با تعجب گفت : پلیسا ؟ باز چه غلطی کرد___
که نگاهش به پهلوی نرا میوفته و خشکش میزنه : چه بلایی___ بیاین تو ببینممممممم
شیزوکو نرا باهم دیگه میرن تو . نرا روی مبل میوفته . ری سریع میره جعبه ی کمک های اولیه رو میاره و زعد چن دیقه عمل جراحیو تموم میکنه و نرارو پانسمان میکنه . شیزوکوعم کل مدت از نگرانی و خجالت چشماشو بسته بود .
ری لباس نرارو بهش میده و نرا میپوشتش
ری : چشماتو باز کن شیزوکو .. تموم شد
شیزوکو با لرز چشماشو باز میکنه : خوبی ؟ 😰
نرا : آ..آره
ری : تعریف کنید ببینم چی شده ؟ اصن شمادوتا چرا باهمین ؟
بعد ۶ ساعت قضیه هارو تعریف میکنن
ری : که اینطور 😊🗡
شیزوکو که داره از نگرانی پوست ناخنشو میکنه : حالا چیکار کنیم ؟
ری : فعلا برین زیرزمین تا ببینم چه خاکی باید تو سرمون بریزیم . اگه قرار باشه فرار کنین میتونین از پنجره ی زیرزمین فرار کنین . منم حواسم هست و اگه خبری از پلیسا شد بهتون خبر میدم
نرا و شیزوکو نگاهی به ری انداختن و بعد به هم نگاه کردن . سرشونو با جدیت تکون دادن و رفتن زیر زمین
چن دیقه بعد صدای زنگ در اومد .....
- ۱.۸k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط