(فیک:"قرار"فصل دوم)۴قسمت پایانی
جیهوپ بعد یه ربع خودشو به سرعت نور به خونه رسوند و با عجله وارد خونه شد
رفت تو اتاق دید ا.ت یه گوشه نشسته و داره میلرزه..!
پنجره رو بست و کنار ا.ت نشست
ا.ت سرشو بالا آورد و به جیهوپ خیره شد
جیهوپ خواست چیزی بگه که ا.ت یهو تو بغلش پنهون شد و حرفشو قطع کرد
جیهوپ هم ا.ت رو تو آغوشش فشرد و موهاشو نوازشش کرد:
دیگه همچی اکیه...من اینجام! کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه
ا.ت: از پیشم نرو...
جیهوپ خندید و موهای ا.ت رو بوسید:
قرار نیست جایی برم..!
ا.ت درحالی که با قطع شدن لرزش بدنش از بوی تن جیهوپ حس آرامش میگرفت صورتشو به پیرهن جیهوپ مالید و لبخند زد:
بو تو دوست دارم...بهم حس آرامش میده..!
جیهوپ: اینو میتونم جواب مثبت در نظر بگیرم؟
ا.ت: نه
ا.ت سرشو بلند کرد و خیلی سریع لبهای جیهوپ رو بوسید:
ولی اینو میتونی!
جیهوپ لبخندی زد و ا.ت رو روی تخت گذاشت
پتورو روش کشید و رفت تو آشپزخونه
بعد چند دقیقه با یه فنجون قهوه برگشت:
بیا...آرومت میکنه
ا.ت سری تکون داد و فنجون قهوه رو گرفت
بعد جیهوپ خواست برگرده اتاقش که ا.ت دستشو گرفت:
نرو!
جیهوپ نشست رو تخت و رو به ا.ت گفت:
پس چیکار کنم؟ پیشت بمونم؟
ا.ت به علامت تایید سر تکون داد
جیهوپ پتو رو کنار زد و پیش ا.ت دراز کشید
اونو سمت خودش کشید و نوازشش کرد
ا.ت فنجون قهوه رو کنار گذاشت و تو بغل جیهوپ جمع شد:
گرمه..!
.
.
.
چند دقیقهای میگذشت که ا.ت و جیهوپ تو این حالت بودن
ولی ا.ت متوجه شد جیهوپ حالش خوب نیست:
مشکل چیه؟
جیهوپ کمی تکون خورد و گفت:
چطور بگم...
ا.ت: راحت باش
جیهوپ: با لباس نمیتونم بخوابم!
ا.ت: پس درآر
جیهوپ: مشکلی نداری!؟
ا.ت لبخند کیوتی زد و سرشو تند تند تکون داد
جیهوپ با یه حالت معذب پاشد و بلیزشو درآورد:
آخیش!
ا.ت: شلوارتم درآر راحت باش!
جیهوپ یه لبخند شیطانی زد و نزدیک ا.ت شد:
مثل اینکه یکی اینجا دلش نمیخواد مثبت باشه!
ا.ت: من سی سالمه! و با تو ازدواج کردم! مسخره نیست پیش هم معذب باشیم؟
جیهوپ: هر طور که تو راحتی..! فکر نکنم توهم با لباس اکی باشی!
ا.ت:کاملا درست فکر کردی..!
.
.
.
끝
رفت تو اتاق دید ا.ت یه گوشه نشسته و داره میلرزه..!
پنجره رو بست و کنار ا.ت نشست
ا.ت سرشو بالا آورد و به جیهوپ خیره شد
جیهوپ خواست چیزی بگه که ا.ت یهو تو بغلش پنهون شد و حرفشو قطع کرد
جیهوپ هم ا.ت رو تو آغوشش فشرد و موهاشو نوازشش کرد:
دیگه همچی اکیه...من اینجام! کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه
ا.ت: از پیشم نرو...
جیهوپ خندید و موهای ا.ت رو بوسید:
قرار نیست جایی برم..!
ا.ت درحالی که با قطع شدن لرزش بدنش از بوی تن جیهوپ حس آرامش میگرفت صورتشو به پیرهن جیهوپ مالید و لبخند زد:
بو تو دوست دارم...بهم حس آرامش میده..!
جیهوپ: اینو میتونم جواب مثبت در نظر بگیرم؟
ا.ت: نه
ا.ت سرشو بلند کرد و خیلی سریع لبهای جیهوپ رو بوسید:
ولی اینو میتونی!
جیهوپ لبخندی زد و ا.ت رو روی تخت گذاشت
پتورو روش کشید و رفت تو آشپزخونه
بعد چند دقیقه با یه فنجون قهوه برگشت:
بیا...آرومت میکنه
ا.ت سری تکون داد و فنجون قهوه رو گرفت
بعد جیهوپ خواست برگرده اتاقش که ا.ت دستشو گرفت:
نرو!
جیهوپ نشست رو تخت و رو به ا.ت گفت:
پس چیکار کنم؟ پیشت بمونم؟
ا.ت به علامت تایید سر تکون داد
جیهوپ پتو رو کنار زد و پیش ا.ت دراز کشید
اونو سمت خودش کشید و نوازشش کرد
ا.ت فنجون قهوه رو کنار گذاشت و تو بغل جیهوپ جمع شد:
گرمه..!
.
.
.
چند دقیقهای میگذشت که ا.ت و جیهوپ تو این حالت بودن
ولی ا.ت متوجه شد جیهوپ حالش خوب نیست:
مشکل چیه؟
جیهوپ کمی تکون خورد و گفت:
چطور بگم...
ا.ت: راحت باش
جیهوپ: با لباس نمیتونم بخوابم!
ا.ت: پس درآر
جیهوپ: مشکلی نداری!؟
ا.ت لبخند کیوتی زد و سرشو تند تند تکون داد
جیهوپ با یه حالت معذب پاشد و بلیزشو درآورد:
آخیش!
ا.ت: شلوارتم درآر راحت باش!
جیهوپ یه لبخند شیطانی زد و نزدیک ا.ت شد:
مثل اینکه یکی اینجا دلش نمیخواد مثبت باشه!
ا.ت: من سی سالمه! و با تو ازدواج کردم! مسخره نیست پیش هم معذب باشیم؟
جیهوپ: هر طور که تو راحتی..! فکر نکنم توهم با لباس اکی باشی!
ا.ت:کاملا درست فکر کردی..!
.
.
.
끝
۸۹.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.