(فیک"قرار"فصل دوم)۲

یک ماه از ازدواج ا.ت و جیهوپ گذشته بود و سر هر کس تو کار خودش بود
خونهی‌ مشترکشون مثل یه هتل بود که بعد کار برای استراحت کردن و عوض کردن لباساشون ازش استفاده میکردن!
دادن لقب "ازدواج" به همچین‌ چیزی مسخره بود!
ا.ت بعد یه مهمونی کاری به خونه برگشت و چون دیر اومده بود متوجه شد که جیهوپ امشب نمیاد خونه
جیهوپ امشب بخاطر یه سری کارای عقب افتاده باید شرکت میموند
میدونید...
بر اساس شخصیتی که ا.ت داشت همه فکر میکردن اون یه آدم شجاع خیلی نترسه!
اما برعکس تصورشون...اون اونقدرام نترس نبود!
پدر ا.ت از چیزی خبردار بود
که‌ بقیه روحشونم خبر نداشت!
پس هیچوقت نمیزاشت ا.ت خونه تنها بمونه تا احساس راحتی بکنه
این ترس خیلی عمیق‌ که میشد اسمشو فوبیای "تنها موندن تو خونه" گذاشت از یه خاطره‌ی تاریک نشعت میگرفت...
پونزده سال پیش وقتی هیچکس جز ا‌.ت و مادرش خونه نبودن و همه‌ی خدمه مرخص شده بودن
ا.ت شاهد گشته شدن مادرش توسط رغبای پدرش بود...
و فکر میکرد دلیل این اتفاق یه چیز بود...
چونکه اونا رو تو خونه تنها‌ گذاشتن!
این ترس همیشه همراهش بود که اگه خونه تنها بمونه اونا میان سراغش...
این ترس که قراره به سرنوشت مادرش دچار بشه!
ا.ت با ترس و لرز لباسشو عوض کرد و درحالی که گوشه‌ی اتاق تو خودش جمع شده بود زیر لب زمزمه میکرد:
اونا قراره منو بکشن...اونا دارن میان...دارن میان!
همینجوری که داشت به خودش میلرزید با صدای با شدن پنجره دستاشو گذاشت رو سرش و تا جون داشت جیغ کشید
انقدر گریه کرد و جیغ کشید که دیگه نه گلویی برای جیغ کشیدن داشت و نه چشم درست حسابی برای دیدن
درحالی که ناخوناشو با دندوناش میکند چشمش به تلفن افتاد
برش داشت و به جیهوپ تلفن کن
جیهوپ تو دفتر تنها نشسته بود و درحالی که داشت پرونده ها رو میخوند تلفن رو برداشت و با شنیدن صدای گریه‌ی ا.ت جا خورد
جیهوپ: الو...الو ا.ت؟
ا.ت در حالی که بلند بلندگریه میکرد و تو دستای لرزونش گوشی رو نگه داشته بود:
ا.الو...جیهوپ؟
جیهوپ: ا.ت چه خبره؟
ا.ت: برگرد خونههههه
جیهوپ: چیشده چه خبر شده!؟
ا.ت: من. من میترسم! تورو خدا برگرد..!
جیهوپ: ا.ت منم وقتی خونه‌م تو اتاقم و تو رسما تنهایی!
ا.ت با شنیدن این حرف بلند تر گریه کرد و باعپ شد صداش بیشتر بلرزه:
من با بودن توی لعنتی احساس امنیت میکردمممم... الان کجاییییی
جیهوپ درحالی که کتشو میپوشید و سوییچ ماشینشو برمیداشت گفت:
از جات تکون نخور...دارم میام..
.
.
.
계속
دیدگاه ها (۸)

فیک:"بزار نجاتت بدم"۴۰(پایان فصل۲)

(فیک:"قرار"فصل دوم)۴قسمت پایانی

"سناریو"

فیک:"بزار نجاتت بدم"۳۹

فیک مافیای سیاه من part 3

مرگ بی پایان پارت ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط