فیک:"بزار نجاتت بدم"۴۰(پایان فصل۲)

جونگ کوک چشماشو باز کرد و با صورت تهیونگ که خیس عرق شده بود مواجه شد
خواست از جاش بلند بشه که تهیونگ مانعش شد:
نه جونگ کوک! باید استراحت کنی...
جونگ کوک به سر تا پاش نگاهی انداخت
لباساش عوض شده بودن و تمام زخماش پانسمان شده
تهیونگ با چشمای نگرانش به جونگ کوک نگاه کرد و پرسید:
چه خبر شده جونگ کوک؟ باهام حرف بزن!
.
.
.
فلش بک(سه ساعت قبل):
جونگ کوک: من نمیخوام ازینجا برم ا.ت...میخوام پیشت بمونم..!
ا.ت:کی؟کی مجبورت کرده بری؟
جونگ کوک اشکاشو پاک کرد و سرشو پایین انداخت
ا.ت:میدونستم...درسته رئیس جونمو‌ نجات داده! ولی حق نداره تورو ازم جدا کنه!‌وقتشه حقشو کف دستش بزارم...
جونگ کوک دست ا.ت رو گرفت و مانع رفتنش‌شد:
نه ا.ت...کسی منو‌ مجبور نکرده برم!
ا.ت با چشماش که یهو‌ شعله ور شده بود به جونگ‌کوک نگاه کرد و دستشو روی میز کوبید:
پس کی بهت اجازه داده سر خود از پیشم بری!
جونگ کوک: بشین...
ا.ت:نمیخوام
جونگ کوک :گفتم بشین!
ا.ت رو به روی جونگ کوک نشست و با‌چشمایی منتظر و پر سوال بهش چشم دوخت
جونگ کوک: مادرم...اون برگشته...
ا.ت:هع...به به چه‌عجب!‌ هرزه خانم بعد سال ها تشریف فرما شدن! هرزگیش تموم شد که یادش افتاد بچه هم داره!؟
جونگ کوک:نه...ا.ت‌تو متوجه‌ نیستی
ا.ت: خیلیم خوب متوجهم! شوهرش از اون هرزه خانم خسته شده انداختتش بیرون! و حالا هم که جایی نداره یاد تو افتاده! بگو برگرده همونجایی که بوده!
جونگ کوک: اون مریضه!
ا.ت: مریضیش به یه ورم میخوام صد سال سیاه خوب نشه!
جونگ کوک: ا.ت اون به اجبار با جک رفت...
ا.ت:آره به اجبار هوس!
جونگ کوک : ا‌.ت بس کن!
ا.ت: چیو بس کنم جونگ کوک؟‌ تو ازین حقیقت قافل شدی که اون یه هرز‌س و تو بخاطر کمبود عشق مادری خامش شدی !
جونگ کوک : با مادرم درست حرف بزن!
ا.ت یهو از جاش‌ایستاد و ماتش برد با لبخندی تلخ‌ بغض کرد و در کسری از ثانیه بغضش ترکید:
تو این همه سال ها که اون زنیکه عوضی ولت کرد و رفت من پشتت بودم!
من بهت عشق دادم!
من شده بودم همه کست...!
حالا خانم از راه نرسیده بخاطرش سرم داد میزنی؟عدالتت کجا رفته جونگ کوک..؟
ا.ت اینو گفت و از اون خونه برای همیشه رفت..!
.
.
.
تهیونگ:یکم تند برخورد نکردی..؟
جونگ کوک: نه...فقط باید مطمئن میشدم قبل رفتنم ازم متنفر بشه...
جونگ کوک سرشو آورد بالا و دستای تهیونگ رو گرفت:
تهیونگ...ازت یه خواهشی دارم!
تهیونگ دست جونگ کوک رو فشرد و یه لبخند‌ گرم تحویلش داد:
هر چی باشه..!
بعد رفتنم...از ا.ت مراقبت کن..!
تهیونگ: بهت قول میدم...لحظه‌ای چشم ازش برندارم!
...
جونگ کوک شب اون روز با اولین پرواز به نیویورک رفت و دیگه برنگشت..!
اما ا.ت یک ماه بعد ازون اتفاق...به تیمارستان منتقل شد...
.
.
.
ادامه‌دارد...

اینم از فصل دو!
منتظر فصل سه باشید..!
دیدگاه ها (۷۲)

(فیک:"قرار"فصل دوم)۴قسمت پایانی

های گایز لطفا پیجایی که زیر تگ کردمو فالو کنیدامشب قراره تیز...

(فیک"قرار"فصل دوم)۲

"سناریو"

مافیای قدرتمند من فصل دوم پارت 36تهیونگ. فکر کنم اینه قرار د...

وقتی حامله بودی ولی بچه رو بدون اجازه شون سقط میکنی(درخواستی...

Forest Vampire 2 ( Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط