اورا
🔹 #او_را ... (۹)
حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق.
چنددقیقه بعد هر دو شون در اتاقو زدن و اومدن تو.
میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم ...
بابا عصبانی شد و ...
- دیدی می گفتم این پسره لیاقت نداره ...
کدومتون به حرفم گوش دادین ...
گفتم این سرش به تنش نمیرزه 😡
بابا میگفت و من گریه میکردم ...
همه رؤیاهایی که با سعید ساخته بودم،
همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته 💔 😭
مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت...
👈 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نهم/
حوصله توضیح نداشتم و بدون حرفی رفتم تو اتاق.
چنددقیقه بعد هر دو شون در اتاقو زدن و اومدن تو.
میدونستم تا نگم چی شده بیخیال نمیشن پس همه چیو تعریف کردم ...
بابا عصبانی شد و ...
- دیدی می گفتم این پسره لیاقت نداره ...
کدومتون به حرفم گوش دادین ...
گفتم این سرش به تنش نمیرزه 😡
بابا میگفت و من گریه میکردم ...
همه رؤیاهایی که با سعید ساخته بودم،
همه خاطره هامون از جلو چشام رد میشدن و حس میکردم قلبم الان از کار میفته 💔 😭
مامان سعی داشت آرومم کنه و به سعید بد و بیراه میگفت...
👈 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نهم/
- ۸۴۱
- ۰۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط