نام رمان کلیسای وحشت
نام رمان: کلیسای وحشت
نویسنده: دختران آهو نما۱۳
ژانر : ترسناک
تعداد صفحات : ۱۲۱
خلاصه رمان:
دختری ارمنی با آوازه ی دنیـز
دختری از تبار مسیح
عشقی بیـن اجنه و انس
سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟
بخشی از رمان:
پشت پنجره چشم به تاریکی باغ دوخته بودم که گاهی تک لامپی فضای کمی رو روشن می کرد ،
ولی این سیاهی ، سنگینی سکوت سرد ضربان قلبم رو بالا می برد.
لابه لای درختان دنبال مادر گمشدم گشتم ، مادری که خیلی زود تنهام گذاشت ، مادری که
روزی صداش باعث می شد تا سکوت این باغ دلنشین بشه .
چشمم به پاتختی افتاد ، قاب قرمزی که با رنگ سیاه پاتختی ست شده بود و صورت پدر و مادرم
میان قاب می خندید و قلبم رو به درد می آورد .
بیست ساله باشی و هفت سالش رو بی مادر ، بدون دست های مهربونش ، بدون گرمای صداش ،
تنها در آغوش پدری که نیمی از قلبش با مادرت دفن شده است ، سر کنی ، مرگه ، درده…
با اینکه می دونستم هیچ باغ یا حتی اتاقکی کنار باغمون نیست از پنجره به دنبال نور گشتم ،
نبود ، هیچ وقت هم نخواهد بود !.
روی قالیچه ی دو متری ، سانت به سانت راه رفتم و رج به رج خاطرات با مادرم رو دوره کردم .
صدای آهنگ به پاهام فرمان ایست داد . قلبم لرزید به دنبال صدا تا پشت پنجره و راهرو سرک
کشیدم ، اما هیچ کس نبود .
وحشت زده دستم روی دیوار مشت شد و ناخنم چنان شکست که جای خونش روی دیوار باقی
موند..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%ad%d8%b4%d8%aa-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده: دختران آهو نما۱۳
ژانر : ترسناک
تعداد صفحات : ۱۲۱
خلاصه رمان:
دختری ارمنی با آوازه ی دنیـز
دختری از تبار مسیح
عشقی بیـن اجنه و انس
سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟
بخشی از رمان:
پشت پنجره چشم به تاریکی باغ دوخته بودم که گاهی تک لامپی فضای کمی رو روشن می کرد ،
ولی این سیاهی ، سنگینی سکوت سرد ضربان قلبم رو بالا می برد.
لابه لای درختان دنبال مادر گمشدم گشتم ، مادری که خیلی زود تنهام گذاشت ، مادری که
روزی صداش باعث می شد تا سکوت این باغ دلنشین بشه .
چشمم به پاتختی افتاد ، قاب قرمزی که با رنگ سیاه پاتختی ست شده بود و صورت پدر و مادرم
میان قاب می خندید و قلبم رو به درد می آورد .
بیست ساله باشی و هفت سالش رو بی مادر ، بدون دست های مهربونش ، بدون گرمای صداش ،
تنها در آغوش پدری که نیمی از قلبش با مادرت دفن شده است ، سر کنی ، مرگه ، درده…
با اینکه می دونستم هیچ باغ یا حتی اتاقکی کنار باغمون نیست از پنجره به دنبال نور گشتم ،
نبود ، هیچ وقت هم نخواهد بود !.
روی قالیچه ی دو متری ، سانت به سانت راه رفتم و رج به رج خاطرات با مادرم رو دوره کردم .
صدای آهنگ به پاهام فرمان ایست داد . قلبم لرزید به دنبال صدا تا پشت پنجره و راهرو سرک
کشیدم ، اما هیچ کس نبود .
وحشت زده دستم روی دیوار مشت شد و ناخنم چنان شکست که جای خونش روی دیوار باقی
موند..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%84%db%8c%d8%b3%d8%a7%db%8c-%d9%88%d8%ad%d8%b4%d8%aa-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
- ۲.۲k
- ۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط