فیک عشق حقیقی
فیک عشق حقیقی
p5
ووبین : خب میای بریم کافه دانشگاه
یورا : نه من هنوزم اجتماعی نشدم
ووبین: باشه پس بیا بغل اوپات
یورا : اوپا کجا بود ولی باشه
بعدش پریدم بغلش و ووبین بغلم کرد و بعدش خداحافظی کردیم
من رفتم سمت رستوران دانشگاه چون موقع ناهار بود و کلاس های ما ساعت ۳ تموم میشد و جیمین هم فقط ساعت ۲ سرش خلوته بخاطر همین ساعت دو میاد دنبالم ولی کلاسمو چیکار کنم؟
امشب هم که جشنه اونو چیکار کنم اوففف
داشتم همینجوری فکر میکردم و غذا میخوردم که چند تا پسر و دختر که معلوم بود لات دانشگاه هستن اومدن کنارم نشستن
یوجین : اهای اون دختری که همه دارن درموردش حرف میزنن تویی درسته؟
لیا : چه لباسای زشتی هم پوشیده
بوگوم: هه نگاه کن فکر کرده کیه همه توجه ها رو به خودش جلو کرده
بورام: دختره زشت ماسکتو تو در بیار ببینیم چقدر زشتی
یورا : اومد ماسکمو در بیاره دستشو گرفتم نزاشتم و از اونجا خارج شدم
به خودم اومدم دیدم ساعت یکه رفتم اتاق رقص چون کلاس رقص داشتیم
ادامه دارد....
حرفم نمیاد 😐🤰
p5
ووبین : خب میای بریم کافه دانشگاه
یورا : نه من هنوزم اجتماعی نشدم
ووبین: باشه پس بیا بغل اوپات
یورا : اوپا کجا بود ولی باشه
بعدش پریدم بغلش و ووبین بغلم کرد و بعدش خداحافظی کردیم
من رفتم سمت رستوران دانشگاه چون موقع ناهار بود و کلاس های ما ساعت ۳ تموم میشد و جیمین هم فقط ساعت ۲ سرش خلوته بخاطر همین ساعت دو میاد دنبالم ولی کلاسمو چیکار کنم؟
امشب هم که جشنه اونو چیکار کنم اوففف
داشتم همینجوری فکر میکردم و غذا میخوردم که چند تا پسر و دختر که معلوم بود لات دانشگاه هستن اومدن کنارم نشستن
یوجین : اهای اون دختری که همه دارن درموردش حرف میزنن تویی درسته؟
لیا : چه لباسای زشتی هم پوشیده
بوگوم: هه نگاه کن فکر کرده کیه همه توجه ها رو به خودش جلو کرده
بورام: دختره زشت ماسکتو تو در بیار ببینیم چقدر زشتی
یورا : اومد ماسکمو در بیاره دستشو گرفتم نزاشتم و از اونجا خارج شدم
به خودم اومدم دیدم ساعت یکه رفتم اتاق رقص چون کلاس رقص داشتیم
ادامه دارد....
حرفم نمیاد 😐🤰
۸.۹k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.