پارت ۷۶
پارت ۷۶
#سومی
سعی میکرد که حال وحشتناکی که داشتم رو خوب بکنه .. از اینکه اون کنارم بود احساس بی کسی رو دیگه نداشتم .. توی بغلش ضربان قلبش رو حس میکردم که بهم آرامش خاصی میداد .. از توی بغلش اومدم بیرون ...
کوکی: سومی!! میخوایی چند روز نیایی کمپانی ! من به جویی میگم.. توی خونه من بمون و استراحت کن باشه ؟
من: اخه نمیخوام مزاحمت بشم جونگ کوک
کوکی: تو دیگه مزاحمم نیستی کنار تو حالم خیلی خوبه باور کن !
دستمو گرفت و نشوند پشت میز .. سوپ گذاشت جلوم ..
من: کوکی فلفل قرمز داری ؟ پودر فلفل !!!
کوکی: اره دارم .. وایسا تا برات بیارم .
میخواستم غذامو تند بکنم .. میدونستم حتی یه لقمه از گلوم پایین نمی ره... ولی نمیتونستم بغضمو خالی کنم ... آورد و یه عالمه ریختم روی غذام ..
کوکی: 😳 سومی !! میخوایی خودتو بکشی !!
من: جونگ کوک وقتی دارم میخورمش باهام کاری نداشته باش باشه !!؟؟
کوکی: و..ولی خیلی تندش کردی !! باشه جیزی نمی گم...
شروع کردم به خوردن ... بعد از چهار قاشق اشک هام جاری شد . به خاطر تندی غذا نبود بلکه داشتم گریه میکردم و فلفل بهانه بود ..
کوکی: سومی!!! بسه دیگه نمیخواد بخوری🥺 ..
میخواست کاسه رو ازم بگیره که نزاشتم ..
من: اهع 😭 خیلی خو...خوشمزه اس کوکی !
دیوونه شد .. کاسه رود به زور ازم گرفت و سوپ رو ریخت توی سطل اشغال... گریه ام بند نمیومد... باید گریه میکردم تا خالی بشم اومد منو از روی صندلی بغل کرد و گذاشت روی میز و بعدش دوباره محکم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد .
کوکی: ای دختره دیوونه .. ببین چیکار کردی با خودت .. لبات پف کرده .. بزار ببینم چه قدر تند کردی غذات رو !!
لباشو آروم گذاشت روی لبام و زبونش رو کرد توی دهنم .. دهنم عین آتیش بود .. لبام سر شده بود و چیزی رو حس نمی کردم... لبامو آروم گاز گازی میکرد .. ازم جدا شد ..
کوکی: واووو چه تند بود !! 😍🔥ولی خیلی خوشمزه و پف دار شده لبات .. دلم میخواد ساعت ها بخورمشون !! .. 😈
بوسه اون گریه رو از سرم پروند و نگاهش میکردم که با یه لبخند دیوونه کننده نگاهم میکرد ..
من: مگه لبام تند نیست ؟ دوباره میخوایی بخوریش؟
کوکی: اوهوم میخوام ... وایی سومی گونه هات سرخ شده ! حالت خوبه ؟؟ وایسا برات آب خنک بیارم .. میخواست بره سمت یخچال که یقه تی شرتش رو گرفتم و نزدیک خودم کردم . دستامو دور گردنش حلقه کردم و پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم و لبامو گذاشتم روی لباش !! بعد از چند ثانیه دستاشو برو زیر باسنم و منو داد بالا و با همون حالتی که بودیم رفتیم توی اتاق و خوابیدیم روی تخت .
من: کوکی خوابم میاد... برام اهنگ می خونی؟
کوکی: باشه میخونم .. برام اهنگ میخوند
ادامه پارت بعدی
بابا نظر بدین دیگه مغزم پوکید .. بعدش رو چه طور بنویسم؟
#رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#سومی
سعی میکرد که حال وحشتناکی که داشتم رو خوب بکنه .. از اینکه اون کنارم بود احساس بی کسی رو دیگه نداشتم .. توی بغلش ضربان قلبش رو حس میکردم که بهم آرامش خاصی میداد .. از توی بغلش اومدم بیرون ...
کوکی: سومی!! میخوایی چند روز نیایی کمپانی ! من به جویی میگم.. توی خونه من بمون و استراحت کن باشه ؟
من: اخه نمیخوام مزاحمت بشم جونگ کوک
کوکی: تو دیگه مزاحمم نیستی کنار تو حالم خیلی خوبه باور کن !
دستمو گرفت و نشوند پشت میز .. سوپ گذاشت جلوم ..
من: کوکی فلفل قرمز داری ؟ پودر فلفل !!!
کوکی: اره دارم .. وایسا تا برات بیارم .
میخواستم غذامو تند بکنم .. میدونستم حتی یه لقمه از گلوم پایین نمی ره... ولی نمیتونستم بغضمو خالی کنم ... آورد و یه عالمه ریختم روی غذام ..
کوکی: 😳 سومی !! میخوایی خودتو بکشی !!
من: جونگ کوک وقتی دارم میخورمش باهام کاری نداشته باش باشه !!؟؟
کوکی: و..ولی خیلی تندش کردی !! باشه جیزی نمی گم...
شروع کردم به خوردن ... بعد از چهار قاشق اشک هام جاری شد . به خاطر تندی غذا نبود بلکه داشتم گریه میکردم و فلفل بهانه بود ..
کوکی: سومی!!! بسه دیگه نمیخواد بخوری🥺 ..
میخواست کاسه رو ازم بگیره که نزاشتم ..
من: اهع 😭 خیلی خو...خوشمزه اس کوکی !
دیوونه شد .. کاسه رود به زور ازم گرفت و سوپ رو ریخت توی سطل اشغال... گریه ام بند نمیومد... باید گریه میکردم تا خالی بشم اومد منو از روی صندلی بغل کرد و گذاشت روی میز و بعدش دوباره محکم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد .
کوکی: ای دختره دیوونه .. ببین چیکار کردی با خودت .. لبات پف کرده .. بزار ببینم چه قدر تند کردی غذات رو !!
لباشو آروم گذاشت روی لبام و زبونش رو کرد توی دهنم .. دهنم عین آتیش بود .. لبام سر شده بود و چیزی رو حس نمی کردم... لبامو آروم گاز گازی میکرد .. ازم جدا شد ..
کوکی: واووو چه تند بود !! 😍🔥ولی خیلی خوشمزه و پف دار شده لبات .. دلم میخواد ساعت ها بخورمشون !! .. 😈
بوسه اون گریه رو از سرم پروند و نگاهش میکردم که با یه لبخند دیوونه کننده نگاهم میکرد ..
من: مگه لبام تند نیست ؟ دوباره میخوایی بخوریش؟
کوکی: اوهوم میخوام ... وایی سومی گونه هات سرخ شده ! حالت خوبه ؟؟ وایسا برات آب خنک بیارم .. میخواست بره سمت یخچال که یقه تی شرتش رو گرفتم و نزدیک خودم کردم . دستامو دور گردنش حلقه کردم و پریدم بغلش و پاهامو دور کمرش حلقه کردم و لبامو گذاشتم روی لباش !! بعد از چند ثانیه دستاشو برو زیر باسنم و منو داد بالا و با همون حالتی که بودیم رفتیم توی اتاق و خوابیدیم روی تخت .
من: کوکی خوابم میاد... برام اهنگ می خونی؟
کوکی: باشه میخونم .. برام اهنگ میخوند
ادامه پارت بعدی
بابا نظر بدین دیگه مغزم پوکید .. بعدش رو چه طور بنویسم؟
#رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۳۷.۷k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.