پارت ۷۷
پارت ۷۷
#جونگکوک
بعد از خوندن من گرفت خوابید .. چند ساعت قبل عین دیوونه ها شده بودم .. نگاهش میکردم که راحت خوابیده .. منم چشمام داشت گرم میشد و خوابم برد کنارش !
#سومی
صبح ساعت ۶ و نیم بلند شدم دیدم روی تخت کنار کوکی خوابم برده .. بلند شدم و نشستم روی تخت و نگاهش میکردم .. یاد دیروز افتادم که دیوونه شده بود و میخواست قرص هارو بخوره .. گریه افتادم . برای اینکه صدای گریه آمد نشنوه دستمو گذاشتم روی دهنم و آروم رفتم بیرون از اتاق ! و کیفمو برداشتم و میخواستم برم بیرون که یهو دیدم کوکی با سرعت اومد جلوم وایستاد !
کوکی: ک..کجا میری ؟؟ سومی ! مگه نگفتم وایسا استراحت کن !
من: کوکی من باید برم ! نمیتونم اینجا باشم ! باید برم سر کار ..
کوکی: پس حرف های من برات اهمیتی نداره ؟ الکی گفتی دوستم داری ؟
من: نههههه!! م..من دوست دارم .. برام خیلی اهمیت داری کوکی !
کوکی: پس بمون خونه تا وقتی برمیگردم فهمیدی ؟ به حرفم گوش کن !
من: باشه!! ... رفتم و بغلش کردم .. بعد از چند ثانیه منو از خودش جدا کرد و گفت میره حموم ! منم رفتم قهوه درست کردم .. از حموم اومد بیرون و سرشو با حوله خشک میکرد با همون موهای خیس نشست رو به روم .. نگاهش میکردم.. مثل اینکه کلا عادت داشت که سر خیس بگرده تو خونه ... دستشو گرفتم و نشوندمش جلوی آینه.. سشوار رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن سرش.. سرشو کامل خشک کردم و یه مقداری جلوی موهاشو پف دار کردم ..
من: کوکی !! عادت داری بزاری موهات خودشون خشک بشن ؟؟
کوکی: اوه اوه .. الان عصبانی از دستم !! ببخش تکرار نمیکنم .. اومد صبحونه رو خورد و حاضر شد و رفت بیرون از خونه .. منم توی خونه اش میشگتم .. خیلی بزرگ و شیک و تر ک تمیز بود ..
#جویی
زودتر تقریبا ساعت ۴ و نیم صبح از خونه تهیونگ زدم بیرون چون نمیخواستم کسی منو ببینه ! رفتم خونه خودم یه دوش حسابی گرفتم و یکی از اون کت هام پوشیدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت کمپانی دیدم بسته اس ! اصلا حواسم نبود که ساعت ۵ صبحه!! یکمی توی اون محوطه گشت زدم تا ساعت ۶ و نیم که رفتم توی کمپانی .. توی این مدت من یه تصمیمی گرفته بودم ولی میخواستم اول با پی دی نیم حرف بزنم ببینم اصلا میزاره من نقشه مو عملی بکنم .. ساعت ۸ بود دیدم تهیونگ اومد توی کمپانی .. بدون اینکه برم سمتش رفتم تو اتاق پی دی نیم و در رو بستم .. نقشه مو با پی دی نیم در میان گذاشتم و اونم موافقت کرد و گفت بهم اعتماد کامل داره .. اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم دیدم جونگ کوک نشسته روی مبل تو اتاق من .. با دیدن من بلند شد و دستاشو کرد توی جیب هاش ! یاااخدااا حتما دوباره میخواد شروع کنه حرف زدن و سرزنش کردن من ...
من: وااای کوکی!! این ژستی که میگیری ...
کوکی: نههه 😅😅 بیا بشین باهات کار دارم!!
ادامه پارت بعدی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
بعد از خوندن من گرفت خوابید .. چند ساعت قبل عین دیوونه ها شده بودم .. نگاهش میکردم که راحت خوابیده .. منم چشمام داشت گرم میشد و خوابم برد کنارش !
#سومی
صبح ساعت ۶ و نیم بلند شدم دیدم روی تخت کنار کوکی خوابم برده .. بلند شدم و نشستم روی تخت و نگاهش میکردم .. یاد دیروز افتادم که دیوونه شده بود و میخواست قرص هارو بخوره .. گریه افتادم . برای اینکه صدای گریه آمد نشنوه دستمو گذاشتم روی دهنم و آروم رفتم بیرون از اتاق ! و کیفمو برداشتم و میخواستم برم بیرون که یهو دیدم کوکی با سرعت اومد جلوم وایستاد !
کوکی: ک..کجا میری ؟؟ سومی ! مگه نگفتم وایسا استراحت کن !
من: کوکی من باید برم ! نمیتونم اینجا باشم ! باید برم سر کار ..
کوکی: پس حرف های من برات اهمیتی نداره ؟ الکی گفتی دوستم داری ؟
من: نههههه!! م..من دوست دارم .. برام خیلی اهمیت داری کوکی !
کوکی: پس بمون خونه تا وقتی برمیگردم فهمیدی ؟ به حرفم گوش کن !
من: باشه!! ... رفتم و بغلش کردم .. بعد از چند ثانیه منو از خودش جدا کرد و گفت میره حموم ! منم رفتم قهوه درست کردم .. از حموم اومد بیرون و سرشو با حوله خشک میکرد با همون موهای خیس نشست رو به روم .. نگاهش میکردم.. مثل اینکه کلا عادت داشت که سر خیس بگرده تو خونه ... دستشو گرفتم و نشوندمش جلوی آینه.. سشوار رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن سرش.. سرشو کامل خشک کردم و یه مقداری جلوی موهاشو پف دار کردم ..
من: کوکی !! عادت داری بزاری موهات خودشون خشک بشن ؟؟
کوکی: اوه اوه .. الان عصبانی از دستم !! ببخش تکرار نمیکنم .. اومد صبحونه رو خورد و حاضر شد و رفت بیرون از خونه .. منم توی خونه اش میشگتم .. خیلی بزرگ و شیک و تر ک تمیز بود ..
#جویی
زودتر تقریبا ساعت ۴ و نیم صبح از خونه تهیونگ زدم بیرون چون نمیخواستم کسی منو ببینه ! رفتم خونه خودم یه دوش حسابی گرفتم و یکی از اون کت هام پوشیدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت کمپانی دیدم بسته اس ! اصلا حواسم نبود که ساعت ۵ صبحه!! یکمی توی اون محوطه گشت زدم تا ساعت ۶ و نیم که رفتم توی کمپانی .. توی این مدت من یه تصمیمی گرفته بودم ولی میخواستم اول با پی دی نیم حرف بزنم ببینم اصلا میزاره من نقشه مو عملی بکنم .. ساعت ۸ بود دیدم تهیونگ اومد توی کمپانی .. بدون اینکه برم سمتش رفتم تو اتاق پی دی نیم و در رو بستم .. نقشه مو با پی دی نیم در میان گذاشتم و اونم موافقت کرد و گفت بهم اعتماد کامل داره .. اومدم بیرون و رفتم توی اتاق خودم دیدم جونگ کوک نشسته روی مبل تو اتاق من .. با دیدن من بلند شد و دستاشو کرد توی جیب هاش ! یاااخدااا حتما دوباره میخواد شروع کنه حرف زدن و سرزنش کردن من ...
من: وااای کوکی!! این ژستی که میگیری ...
کوکی: نههه 😅😅 بیا بشین باهات کار دارم!!
ادامه پارت بعدی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۴.۸k
۲۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.