P.t5
P.t5
که منو بین خودش و دیوار قفل کرد و منو بوسید منم تا جای ممکن همکاری کردم ، توی یه لحظه لباسامو جر داد رفتیم رو تخت(اگه اصمات دوس نداری نخون رد کن🔞❌️)
شروع کرد به همه جام مارک کردن ناله ی کوچیکی کردم
دی///کش..و کرد ا.ت:عاحح محکم تر
اینار محکم تر از قبل کرد درد زیاد رو زیر شکمم احساس کردم
ازم کشید بیرونو روم خیمه زد شروع کرد رو گردنم مارک گذاشتن عاح کوچیکی گفتم دستشو برد سمته ک....///صم چنگ انداخت
بار آخرم کرد توم محکم تر از قبل کشید بیرون افتاد کنارم
(صبح)
بیدار شدم دیدم لخت تو بغل جیمینم ،اونم لخت بود
شوتش کردم زمین(بدبخت فرزندم🤣)
ا.ت:یا ... با توعم
جیمین: چته دختر ...سرم
ا.ت:من چمه .. یه نگا به وعضمون بنداز
جیمین:عا اینو میگی چیه خو تو دیشب ماله من شدی
ا.ت:یا جیمین .... 🥲
جیمین:خو راسته.. بلند شو لباساتو بپوش بریم صبحانه بیب
ا.ت:عا راس میگی...
بلند شدم رفتن لباسامو پوشیدم با جیمین رفتیم سر میز پیش بقیه
جیمز:به به جیمین شب خوب خوابیدی
جیمین:آره بد نبود
لیا که از قیافم فهمید ه بود بهم پیام داد
(اتفاقی افتاده ؟)
_(نه چیزی نشده)
(مطمئنی؟)
_(اره)
جکسون :لیا با کی داری حرف میزی
لیا:با مامانم
جکسون:سلام منم برسون
بلند شدم رفتم دس شویی که جیمز بازومو گرفت
جیمز:ا.ت ... تو باید ماله من بشی
ا.ت:دستمو ول کن .... من ماله تو نیستم
منو چسبوند به دیوار خاست ببوسه لگد زدم تو شکمش
فرار کردم رفتم پیش جیمین
جیمین:چ شده.؟
ا.ت:اون....اون.....
جیمین :یکم نفس بکش بیا اینجا بشین
ا.ت: خوبم ... اون عنتر
جیمین:گرفتم الان نشونش میدم
ا.ت. :ن...نمیخواد ددی
جیمین:عا...🥹(اگه غش نکنه صلوات)
(یه هفته بعد)
فردا روز تولد ا.ت هست داشتم فک میکردم که گوشیم زنگ خورد
م. جیمین: پسرن کجایید؟
جیمین:نزدیکیم
م.میمین:زود بیان آخه بابا بزرگ اینا اومدن بهشون گفتن جیمین نامزد داره
جیمین:وادددد .... باشه
ا.ت:چیزی شده ؟
جیمین:عا ... بابا بزرگم اینا اومده میخوام دوباره کمکم کنی¿
ا.ت:چه کمکی؟
جیمین: مامانم بهت میگه ..الان رفتیم تو طوری رفتار کن گه انگار نامزدی 🥺
ا.ت: باش
(پرسی از زمان)
رسیدیم خونه رفتیم پیش بابا بزرگم اینا سلام دادیم
پ.جیمین: بهبه نوه عزیزم این خانوم زیبا کیه
جیمین:عا نامزدم ا.ت
پ. جیمین :عه پس عروسم اینه
رفتم جلو و ادای احترام کردم
با مامان جیمین رفتم آشپزخونه خونه مامانش کل ماجرارو برام تعریف کرد
که قرار بود دختر عموی جیمین بشه زنش ولی ما راضی نیستیم
همون لحظه درد زیر شکمم شروع شد
م. جیمین:ا.ت خوبی ... میدونم جیمین یکم زیاده روی کرده نه
ا.ت:نه خوبم ..خوبم
م.جیمین: تو و جیمین تو یه اتاق می مونید
ا.ت:عا باشه
رفتم بالا تو اتاق جیمین ، دیدیم تو بالکنه رفتم از پشت بغلش کردم
جیمین:بیبی توعی؟
ا.ت:ددی منو نشناختی
جیمین:خوشگل منی تو .. من برم حموم
ا.ت:عا باشه
رفتم بیرون که روی پله ها جنی رو دیدم(دختر عموی جیمین)
جنی: پس تو همونی که جیمین عاشقشه
ا.ت: آره مشکلیه
جنی:عه پس اون دنیا میبینمت
هلم داد از پله ها افتادم بیهوش شدم
(ویو جیمین)
صدایی شنیدم رفتم بیرون دیدم ا.ت رو زمین غرق خون و جمی هم می خنده
بدو بدو رفتم پایین ک سر جنی داد زدم
جیمین:چیکار کردی تو ها؟
جنی:به.. به خدا از قصد نبود
جیمین:جنی بسه بسه ... کم دروغ بگو
براید استایلش کردم بردمش بیمارستان
دکتر اومد گفت: حالش خوبه فقط باید فردام تحت نظر باشه
جیمین: خوبه میتونم برم ببینمش
دکتر :آره میتونی
رفتم دیدم عین فرشته ها خوابیده دستی به سرش کشیدم
که لیا اومد تو لیا:لیا بمیره تو نبینه این جوری
جیمین :لیا آروم باش حالش خوبه خوابیده
ا.ت:کم سرو صدا کنید میخوام بخوابم بابا آه
جیمین:بیبی خوبی
(ویو ا.ت)
خواستم یکم ایسگا بگیرم
ا.ت: تو کی هستی؟
جیمین:منو نشناختی؟
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم
ا.ت:🤣 ایسگا گرفتم بابا
دکتر اومد یه معاینه کرد گفت میتونم برم خونه
رسیدم خونه که.......
ویو ادمین ( جرررر خوردم)
اینم یه پارت طولانی
که منو بین خودش و دیوار قفل کرد و منو بوسید منم تا جای ممکن همکاری کردم ، توی یه لحظه لباسامو جر داد رفتیم رو تخت(اگه اصمات دوس نداری نخون رد کن🔞❌️)
شروع کرد به همه جام مارک کردن ناله ی کوچیکی کردم
دی///کش..و کرد ا.ت:عاحح محکم تر
اینار محکم تر از قبل کرد درد زیاد رو زیر شکمم احساس کردم
ازم کشید بیرونو روم خیمه زد شروع کرد رو گردنم مارک گذاشتن عاح کوچیکی گفتم دستشو برد سمته ک....///صم چنگ انداخت
بار آخرم کرد توم محکم تر از قبل کشید بیرون افتاد کنارم
(صبح)
بیدار شدم دیدم لخت تو بغل جیمینم ،اونم لخت بود
شوتش کردم زمین(بدبخت فرزندم🤣)
ا.ت:یا ... با توعم
جیمین: چته دختر ...سرم
ا.ت:من چمه .. یه نگا به وعضمون بنداز
جیمین:عا اینو میگی چیه خو تو دیشب ماله من شدی
ا.ت:یا جیمین .... 🥲
جیمین:خو راسته.. بلند شو لباساتو بپوش بریم صبحانه بیب
ا.ت:عا راس میگی...
بلند شدم رفتن لباسامو پوشیدم با جیمین رفتیم سر میز پیش بقیه
جیمز:به به جیمین شب خوب خوابیدی
جیمین:آره بد نبود
لیا که از قیافم فهمید ه بود بهم پیام داد
(اتفاقی افتاده ؟)
_(نه چیزی نشده)
(مطمئنی؟)
_(اره)
جکسون :لیا با کی داری حرف میزی
لیا:با مامانم
جکسون:سلام منم برسون
بلند شدم رفتم دس شویی که جیمز بازومو گرفت
جیمز:ا.ت ... تو باید ماله من بشی
ا.ت:دستمو ول کن .... من ماله تو نیستم
منو چسبوند به دیوار خاست ببوسه لگد زدم تو شکمش
فرار کردم رفتم پیش جیمین
جیمین:چ شده.؟
ا.ت:اون....اون.....
جیمین :یکم نفس بکش بیا اینجا بشین
ا.ت: خوبم ... اون عنتر
جیمین:گرفتم الان نشونش میدم
ا.ت. :ن...نمیخواد ددی
جیمین:عا...🥹(اگه غش نکنه صلوات)
(یه هفته بعد)
فردا روز تولد ا.ت هست داشتم فک میکردم که گوشیم زنگ خورد
م. جیمین: پسرن کجایید؟
جیمین:نزدیکیم
م.میمین:زود بیان آخه بابا بزرگ اینا اومدن بهشون گفتن جیمین نامزد داره
جیمین:وادددد .... باشه
ا.ت:چیزی شده ؟
جیمین:عا ... بابا بزرگم اینا اومده میخوام دوباره کمکم کنی¿
ا.ت:چه کمکی؟
جیمین: مامانم بهت میگه ..الان رفتیم تو طوری رفتار کن گه انگار نامزدی 🥺
ا.ت: باش
(پرسی از زمان)
رسیدیم خونه رفتیم پیش بابا بزرگم اینا سلام دادیم
پ.جیمین: بهبه نوه عزیزم این خانوم زیبا کیه
جیمین:عا نامزدم ا.ت
پ. جیمین :عه پس عروسم اینه
رفتم جلو و ادای احترام کردم
با مامان جیمین رفتم آشپزخونه خونه مامانش کل ماجرارو برام تعریف کرد
که قرار بود دختر عموی جیمین بشه زنش ولی ما راضی نیستیم
همون لحظه درد زیر شکمم شروع شد
م. جیمین:ا.ت خوبی ... میدونم جیمین یکم زیاده روی کرده نه
ا.ت:نه خوبم ..خوبم
م.جیمین: تو و جیمین تو یه اتاق می مونید
ا.ت:عا باشه
رفتم بالا تو اتاق جیمین ، دیدیم تو بالکنه رفتم از پشت بغلش کردم
جیمین:بیبی توعی؟
ا.ت:ددی منو نشناختی
جیمین:خوشگل منی تو .. من برم حموم
ا.ت:عا باشه
رفتم بیرون که روی پله ها جنی رو دیدم(دختر عموی جیمین)
جنی: پس تو همونی که جیمین عاشقشه
ا.ت: آره مشکلیه
جنی:عه پس اون دنیا میبینمت
هلم داد از پله ها افتادم بیهوش شدم
(ویو جیمین)
صدایی شنیدم رفتم بیرون دیدم ا.ت رو زمین غرق خون و جمی هم می خنده
بدو بدو رفتم پایین ک سر جنی داد زدم
جیمین:چیکار کردی تو ها؟
جنی:به.. به خدا از قصد نبود
جیمین:جنی بسه بسه ... کم دروغ بگو
براید استایلش کردم بردمش بیمارستان
دکتر اومد گفت: حالش خوبه فقط باید فردام تحت نظر باشه
جیمین: خوبه میتونم برم ببینمش
دکتر :آره میتونی
رفتم دیدم عین فرشته ها خوابیده دستی به سرش کشیدم
که لیا اومد تو لیا:لیا بمیره تو نبینه این جوری
جیمین :لیا آروم باش حالش خوبه خوابیده
ا.ت:کم سرو صدا کنید میخوام بخوابم بابا آه
جیمین:بیبی خوبی
(ویو ا.ت)
خواستم یکم ایسگا بگیرم
ا.ت: تو کی هستی؟
جیمین:منو نشناختی؟
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم
ا.ت:🤣 ایسگا گرفتم بابا
دکتر اومد یه معاینه کرد گفت میتونم برم خونه
رسیدم خونه که.......
ویو ادمین ( جرررر خوردم)
اینم یه پارت طولانی
۵.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.