تبهکارقهرمان
#تبهکار_قهرمان...
پارت¹
.
.
.
.
.
در دوران چوسان قدیم
در شهر گوریو
مهره ای سبز رنگی بود، به نام نگهبان شناخته میشد که نسل به نسل میچرخید و مردم آن کشور اون رو به عنوان نگهبان کشورشون میشناختن و خیلی براشون مقدس بود.
خانواده ای به عنوان بهترین منتخب انتخاب شدن که آن مهره ی ارزشمند رو ازش نگهداری کنند..
و این نسل به نسل بین این خانواده میگشت
و خانواده به فرزند پسر اول آموزش ویژه ای یاد میدادند که چگونه باید از آن مراقبت کنند و این آرزوی هر فردی در داخل این کشور بود.!
روزی از روز ها که به نسل این خانواده این مهره ی با ارزش رسیده بود این خانواده شامل سه دوختر و دو پسر بودند.
در یکی از روز ها در داخل این کشور بیماری عجیبی شیوع پیدا کرده بود.
این بیماری مصری بود و درمانی براش وجود نداشت و فقط با مرگ خاتمه پیدا میکرد.!
پسر اول این خانواده به این بیماری دچار شد و مدتی بعد از دنیا رفت...
آن خانواده مجبور شدن که نگهبان مهره به دست پسر دومشان بیوفتد.
ان پسر خیلی سر به هوا و دست پا چلفتی بود و اصلا لیاقت نگهبان مهره را نداشت. اما چاره ای نبود...
کشوراز بیماری دگرگون شده بود آشوب فراوانی رخ داده بود.
و فرمانروا چاره ای نداشت جز سوزاندن این کشور..
مردم فرار میکردند، فریاد می زندند،می سوختن...
و شهر به کلی نابود شد به همراه کل آن مردم شهر..
فرمانروا از اینکه آن مهره ی با ارزش در میان آتش سوخت خیلی غمگین بود.
ولی آن مهره در لا به لای خرابه ها پنهان شده بود.
سال ها گذشت و گذشت اما ان خرابه هیچ وقت به آبادی تبدیل نشد..
اه چه کتاب قشنگی کاش واقعا همچین مهره ای وجود داشت اگر چه باز هم آن مهره از کشورش محافظت نکرد..
مایل به ادامه؟.
https://wisgoon.com/deku22
پارت¹
.
.
.
.
.
در دوران چوسان قدیم
در شهر گوریو
مهره ای سبز رنگی بود، به نام نگهبان شناخته میشد که نسل به نسل میچرخید و مردم آن کشور اون رو به عنوان نگهبان کشورشون میشناختن و خیلی براشون مقدس بود.
خانواده ای به عنوان بهترین منتخب انتخاب شدن که آن مهره ی ارزشمند رو ازش نگهداری کنند..
و این نسل به نسل بین این خانواده میگشت
و خانواده به فرزند پسر اول آموزش ویژه ای یاد میدادند که چگونه باید از آن مراقبت کنند و این آرزوی هر فردی در داخل این کشور بود.!
روزی از روز ها که به نسل این خانواده این مهره ی با ارزش رسیده بود این خانواده شامل سه دوختر و دو پسر بودند.
در یکی از روز ها در داخل این کشور بیماری عجیبی شیوع پیدا کرده بود.
این بیماری مصری بود و درمانی براش وجود نداشت و فقط با مرگ خاتمه پیدا میکرد.!
پسر اول این خانواده به این بیماری دچار شد و مدتی بعد از دنیا رفت...
آن خانواده مجبور شدن که نگهبان مهره به دست پسر دومشان بیوفتد.
ان پسر خیلی سر به هوا و دست پا چلفتی بود و اصلا لیاقت نگهبان مهره را نداشت. اما چاره ای نبود...
کشوراز بیماری دگرگون شده بود آشوب فراوانی رخ داده بود.
و فرمانروا چاره ای نداشت جز سوزاندن این کشور..
مردم فرار میکردند، فریاد می زندند،می سوختن...
و شهر به کلی نابود شد به همراه کل آن مردم شهر..
فرمانروا از اینکه آن مهره ی با ارزش در میان آتش سوخت خیلی غمگین بود.
ولی آن مهره در لا به لای خرابه ها پنهان شده بود.
سال ها گذشت و گذشت اما ان خرابه هیچ وقت به آبادی تبدیل نشد..
اه چه کتاب قشنگی کاش واقعا همچین مهره ای وجود داشت اگر چه باز هم آن مهره از کشورش محافظت نکرد..
مایل به ادامه؟.
https://wisgoon.com/deku22
- ۱۷.۵k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط