رمان پاپی پلی تایم پارت
رمان پاپی پلی تایم پارت ۱
من از وقتی چشمام رو باز کردم خانوادم میخواستن منو از یه روشی از خونه بیرون کنن من همیشه گریه میکردم یه روز تو روز تولد ۶ سالگیم منو با یک کادو سورپرایز کردن یه عروسک که به شکل یک موجود صورتی بود بود من عاشق اون کادو شدم ادامش رو باید برگردیم به گذشته
مایا : مامان این چه عروسک خوشگلیهههه ممنونمممم
مادر : خواهش میکنم کارتشم باز کن
مایا : هورااااا میریم کارخونه پلی تایم ؟
مادر : آره عزیزم
رسیدیم
من انقدر مشغول بازی بودم که نفهمیدم شب شده و مادرم هم دیگه اونجا نیست
مایا : مامان ؟ بابا ؟ منو جا گذاشتنننن
کارکن : بیا بریم اونا دیگه تورو نمیخواستن
مایا : منو ول کنننن
منو بردن تو یه فضا ی عجیب که پر از بچه بود
کارکن : کوچولو به پلی کر خوش اومدی
مایا : هوراااااااا
من رفتم و مشغول بازی شدم اونجا مثل بهشت بود و برای بچه های ۱۴ ساله هم سرپرست پیدا میکردن تا از این جا برن
مایا : سلام دختر خانوم با من دوست میشی
دختر : برو بابا با اون موهای صورتی زشتت
مایا :ولی . . .
دختر : ( لگد ) ولی نداره گم شو
مایا : ( گریه )
مکس : ولش کن چیکارش داری ؟
دختر : هی پسره ی مو آبی به تو چه وایسا چی . . .
مکس : ( چک )
دختر : باشه باشه میرم
از اون روز به بعد مکس شده بود بهترین دوستم ولی نمیدونم چرا علاقه ام به مکس یه جور دیگه بود . سال ها گذشت و من و مکس ۱۳ ساله شدیم تصمیم گرفتم دیگه علاقم رو بهش اعتراف کنم
مایا : میگم مکس یه چیزی بگم ؟
مکس : بگو 😊
مایا : راستش ام چطور بگم من . . .
من
مکس : بگو دیگه
مایا : من عاشقتم مکس
مکس : چییی جدی میگی 😭
مایا : مکس مکس خوبی
مکس : بهتر از این نمیشممممم منم دوستت دارم مایا ( بغل کردن مایا )
اون شب تا روز خوابمون نبرد انقدر که ذوق داشتیم و خوشحال بودیم کنار هم دراز کشیده بودیم و تا صبح خاطره میگفتیم برا هم اون موقع من شاد ترین آدم روی زمین بودم
زمانش رسید و ما ۱۴ ساله شدیم
اول برا مکس سرپرست پیدا شد
مایا : مکس میشه نری
مکس : البته ! فکر کردی من بدون تو جایی میرم ؟ من سر قولم میمونم ! بزرگ میشیم و با هم ازدواج میکنیم
مایا : مکس
مکس : بله عزیزم
مایا : خیلی دوستت دارم 🥹
مکس : منم مایا
۳ شب قبل از اینکه مارو ببرن من یه خواب عجیب دیدم خواب دیدم دارن ما رو به عروسک تبدیل میکنن
فردا اینو به مکس گفتم قرار بود بچه ها رو ببرن اردو من و مکس نقشه کشیدیم که فرار کنیم و بریم
مایا : من که خیلی خوشحالمممم
مکس : منممم
وقت اردو شد و رسیدیم به جنگل
مایا : مکس بیا الان وقتشه
مکس : بریمممم
مایا : وایسا منم بیاممم😆
رفتیم و به یک کلبه یه چوبی خوشگل رسیدیم قرار شد از این به بعد اونجا باشیم
یه شب مامانم رو دیدم که تو جنگل گریه میکنه
رفتم جلو و . . .
برای ادامه لایک کن
من از وقتی چشمام رو باز کردم خانوادم میخواستن منو از یه روشی از خونه بیرون کنن من همیشه گریه میکردم یه روز تو روز تولد ۶ سالگیم منو با یک کادو سورپرایز کردن یه عروسک که به شکل یک موجود صورتی بود بود من عاشق اون کادو شدم ادامش رو باید برگردیم به گذشته
مایا : مامان این چه عروسک خوشگلیهههه ممنونمممم
مادر : خواهش میکنم کارتشم باز کن
مایا : هورااااا میریم کارخونه پلی تایم ؟
مادر : آره عزیزم
رسیدیم
من انقدر مشغول بازی بودم که نفهمیدم شب شده و مادرم هم دیگه اونجا نیست
مایا : مامان ؟ بابا ؟ منو جا گذاشتنننن
کارکن : بیا بریم اونا دیگه تورو نمیخواستن
مایا : منو ول کنننن
منو بردن تو یه فضا ی عجیب که پر از بچه بود
کارکن : کوچولو به پلی کر خوش اومدی
مایا : هوراااااااا
من رفتم و مشغول بازی شدم اونجا مثل بهشت بود و برای بچه های ۱۴ ساله هم سرپرست پیدا میکردن تا از این جا برن
مایا : سلام دختر خانوم با من دوست میشی
دختر : برو بابا با اون موهای صورتی زشتت
مایا :ولی . . .
دختر : ( لگد ) ولی نداره گم شو
مایا : ( گریه )
مکس : ولش کن چیکارش داری ؟
دختر : هی پسره ی مو آبی به تو چه وایسا چی . . .
مکس : ( چک )
دختر : باشه باشه میرم
از اون روز به بعد مکس شده بود بهترین دوستم ولی نمیدونم چرا علاقه ام به مکس یه جور دیگه بود . سال ها گذشت و من و مکس ۱۳ ساله شدیم تصمیم گرفتم دیگه علاقم رو بهش اعتراف کنم
مایا : میگم مکس یه چیزی بگم ؟
مکس : بگو 😊
مایا : راستش ام چطور بگم من . . .
من
مکس : بگو دیگه
مایا : من عاشقتم مکس
مکس : چییی جدی میگی 😭
مایا : مکس مکس خوبی
مکس : بهتر از این نمیشممممم منم دوستت دارم مایا ( بغل کردن مایا )
اون شب تا روز خوابمون نبرد انقدر که ذوق داشتیم و خوشحال بودیم کنار هم دراز کشیده بودیم و تا صبح خاطره میگفتیم برا هم اون موقع من شاد ترین آدم روی زمین بودم
زمانش رسید و ما ۱۴ ساله شدیم
اول برا مکس سرپرست پیدا شد
مایا : مکس میشه نری
مکس : البته ! فکر کردی من بدون تو جایی میرم ؟ من سر قولم میمونم ! بزرگ میشیم و با هم ازدواج میکنیم
مایا : مکس
مکس : بله عزیزم
مایا : خیلی دوستت دارم 🥹
مکس : منم مایا
۳ شب قبل از اینکه مارو ببرن من یه خواب عجیب دیدم خواب دیدم دارن ما رو به عروسک تبدیل میکنن
فردا اینو به مکس گفتم قرار بود بچه ها رو ببرن اردو من و مکس نقشه کشیدیم که فرار کنیم و بریم
مایا : من که خیلی خوشحالمممم
مکس : منممم
وقت اردو شد و رسیدیم به جنگل
مایا : مکس بیا الان وقتشه
مکس : بریمممم
مایا : وایسا منم بیاممم😆
رفتیم و به یک کلبه یه چوبی خوشگل رسیدیم قرار شد از این به بعد اونجا باشیم
یه شب مامانم رو دیدم که تو جنگل گریه میکنه
رفتم جلو و . . .
برای ادامه لایک کن
- ۱.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط