عشق سرنوشت ساز پارت

عشق سرنوشت ساز پارت ۳
بالاخره ۱۸ سالمون شد
مادر : خب عزیزم آماده ای ؟
مایا : آماده چی ؟
مادر : برای عروسیت
مایا : چی مامان ؟ واقعا ؟ شوخی میکنییی؟
مادر : نه دارم جدی میگم
مکس : هوراااا
ما با هم عروسی کردیم
شب تو رخت خواب محکم مکس رو بغل کرده بودم و اصلا ولش نمی‌کردم
تا به خودم اومدم برگشت و لبامو بوسید
انگار تو بهشت بودم انگار دنیا رو بهم داده بودن
۱۰ روز از عروسیمون می‌گذشت که فهمیدم باردارم تو دوران بارداریم مکس واسم هیچی کم نزاشت مادر و پدرم هم خوشحال بودن
تو ماه ۵ ام بارداریم فهمیدم دوقلو ان یکی دختر و یکی پسر
من و مکس خیلییی خوشحال بودیم
مایا : مکس ؟
مکس : جونم ؟
مایا : فکر کنم خدا خیلی من رو دوست داشته
مکس : چطور ؟
مایا : چون تو رو بهم داده❤️ الانم که میخواد ۲ تا فرشته کوچولو بهم بده😇
البته که دو تا بچه کافی نیس من ۱۰۰ تا بچه می‌خوام ،،🤭
مکس : حتما 😅
مایا : دوستت دارم
مکس : ازدواج با تو بهترین اتفاق زندگیم بود مایا 🥹
بچه هامون به دنیا اومدن اسم دخترمون رو کیسی و اسم پسرمون رو هاگی گذاشتیم
دیدگاه ها (۷)

عشق سرنوشت ساز پارت ۴ مایا: وای چقدر کیوتنننن مکس : مثل فرشت...

عشق سرنوشت ساز پارت ۵ کیسی : واو اینجا چقدر بزرگه هاگی : انق...

رمان پاپی پلی تایم ( عشق سرنوشت ساز )مایا :مامان ؟ خودتی ؟ما...

رمان پاپی پلی تایم پارت ۱ من از وقتی چشمام رو باز کردم خانوا...

نام فیک: عشق مخفیPart: 53ویو جیمین*با نوازش کردن موهام توسط ...

پارت ۴

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط