گرگ ومیش پارت 23
گرگ ومیش پارت 23
ویو ات
که یهو یه چیزی ازم آزاد شد اصلا خودم نبودم و روی کتفم یه چیزایی مثل بال بود یکیشون سیاه و یکیشون سفید نگاهم به شیشه های کلیسا افتاد حتی رنگ چشمام و رنگ موهام هم عوض شده بود
ویو &
(بچها اگه یادتون باشه این علامت اون مرد بود☺️)
دختره داشت حرف میزد که پسره گفت که باهاش حرف نزن ارزش ندارد خیلی اعصابم خورد شد برای همین به نوچم گفتم یکم بهش درد منتقل کنه دختره پرید جلوی پسره برای همین گفتم که بگیرنش ولی یهو تبدیل به یه فرشته خیلی جذاب شد اول نادیدش گرفتم اما وقتی اون علامت رو روی پیشونیش دیدم مو به تنم سیخ شد و به نوچم گفتم که بس کنه و دختره رو ازاد کنن البته از قبل آزاد شده بود و روی هوا بال میزد اون همون برگزیده هستش به همه گفتم که ولشون کنن و برن
ویو ات.
اون مرده ازادمون کرد گزاشت که با جیمین برم که یاد اون لحظه افتادم یعنی چی یعنی ،،من ،یه فرشته ام
که با صدای جیمین به خودم آمدم
_ ات، ات خوبی
+ها چیه یعنی آره حالم خوبه
_ات تو یه فرشته ای و به من نگفتی
+اره یعنی خودمم العان فهمیدم
_یه سوال خیلی مهم تو باچی آمدی اینجا العان با چی بریم؟
+امممم خب با لیسا ولی رفت
_فکر نکن تا اونجا باید بهم یه سواری بدی
+هه من هنوز بلد نیستم چطوری تبدیل بشم تو میگی بهت سواری بدم
_خب زنگ بزن لیسا بیاد دنبالمون
+امم خب راستش با عجله آمدم و تلفنم رو جا گزاشتم
_😂کار خوبی کردی حالا چکار کنیم
+.......
_وایستا توکه نمیخوای تا اونجا بدوم
+خببب راه های دیگه هم هست برو گوشی یکی رو بگیر و به لیسا زنگ بزن
_نه اصلا
+باشه هر طور خودت مایلی من مشکلی با سواری گرفتن ندارم
_باشه رفتم از یه خانم گوشی گرفتم و زنگ زدم
بعد از چند دقیقه آمد و ما به خونه رفتیم و همهی ما جارو برای نامجون تعریف کردم
نامی: ات تبدیل شو
+بلد نیستم
نامی:پس چطوری تبدیل شدی
+یادمه خیلی عصبانی بودم
نامی:خب جین و کوک زحمتش رو میکشن
کوک:خب جین تو جک بگو منم اداشو در میارم اوکی
جین: اوکی
کوک:
بالاخره اعصابش خورد شدو تبدیل شد وای چه خفنه
نامی: اون ، اون همونه همون برگزیده
سال ها پیش......
#سناریو
#وانشات
#فیک
ویو ات
که یهو یه چیزی ازم آزاد شد اصلا خودم نبودم و روی کتفم یه چیزایی مثل بال بود یکیشون سیاه و یکیشون سفید نگاهم به شیشه های کلیسا افتاد حتی رنگ چشمام و رنگ موهام هم عوض شده بود
ویو &
(بچها اگه یادتون باشه این علامت اون مرد بود☺️)
دختره داشت حرف میزد که پسره گفت که باهاش حرف نزن ارزش ندارد خیلی اعصابم خورد شد برای همین به نوچم گفتم یکم بهش درد منتقل کنه دختره پرید جلوی پسره برای همین گفتم که بگیرنش ولی یهو تبدیل به یه فرشته خیلی جذاب شد اول نادیدش گرفتم اما وقتی اون علامت رو روی پیشونیش دیدم مو به تنم سیخ شد و به نوچم گفتم که بس کنه و دختره رو ازاد کنن البته از قبل آزاد شده بود و روی هوا بال میزد اون همون برگزیده هستش به همه گفتم که ولشون کنن و برن
ویو ات.
اون مرده ازادمون کرد گزاشت که با جیمین برم که یاد اون لحظه افتادم یعنی چی یعنی ،،من ،یه فرشته ام
که با صدای جیمین به خودم آمدم
_ ات، ات خوبی
+ها چیه یعنی آره حالم خوبه
_ات تو یه فرشته ای و به من نگفتی
+اره یعنی خودمم العان فهمیدم
_یه سوال خیلی مهم تو باچی آمدی اینجا العان با چی بریم؟
+امممم خب با لیسا ولی رفت
_فکر نکن تا اونجا باید بهم یه سواری بدی
+هه من هنوز بلد نیستم چطوری تبدیل بشم تو میگی بهت سواری بدم
_خب زنگ بزن لیسا بیاد دنبالمون
+امم خب راستش با عجله آمدم و تلفنم رو جا گزاشتم
_😂کار خوبی کردی حالا چکار کنیم
+.......
_وایستا توکه نمیخوای تا اونجا بدوم
+خببب راه های دیگه هم هست برو گوشی یکی رو بگیر و به لیسا زنگ بزن
_نه اصلا
+باشه هر طور خودت مایلی من مشکلی با سواری گرفتن ندارم
_باشه رفتم از یه خانم گوشی گرفتم و زنگ زدم
بعد از چند دقیقه آمد و ما به خونه رفتیم و همهی ما جارو برای نامجون تعریف کردم
نامی: ات تبدیل شو
+بلد نیستم
نامی:پس چطوری تبدیل شدی
+یادمه خیلی عصبانی بودم
نامی:خب جین و کوک زحمتش رو میکشن
کوک:خب جین تو جک بگو منم اداشو در میارم اوکی
جین: اوکی
کوک:
بالاخره اعصابش خورد شدو تبدیل شد وای چه خفنه
نامی: اون ، اون همونه همون برگزیده
سال ها پیش......
#سناریو
#وانشات
#فیک
۵.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.