بچه ها میخوام فیک بنویسم
بچه ها میخوام فیک بنویسم
اون میخواست یه افسر پلیس بشه...چرا نمیتونست؟
یونگی-اخه...چرا؟
پدرش دست هاش رو بین دست های خودش گرفت و گفت:
- چون تو هایبرید گربه ای یونگی...و علاوه بر اون ، تو یه امگایی!
پسرِ نه ساله چند بار پلک زد و بعد لبخند بزرگی زد.
لبخندی که زده بود پدر و مادرش رو خوشحال کرد.
چون در نظرشون تونسته بودن یونگی رو قانع کنن!
- خب اینکه اشکالی نداره ، من اولین گربه ی امگای پلیس میشم..
اون میخواست یه افسر پلیس بشه...چرا نمیتونست؟
یونگی-اخه...چرا؟
پدرش دست هاش رو بین دست های خودش گرفت و گفت:
- چون تو هایبرید گربه ای یونگی...و علاوه بر اون ، تو یه امگایی!
پسرِ نه ساله چند بار پلک زد و بعد لبخند بزرگی زد.
لبخندی که زده بود پدر و مادرش رو خوشحال کرد.
چون در نظرشون تونسته بودن یونگی رو قانع کنن!
- خب اینکه اشکالی نداره ، من اولین گربه ی امگای پلیس میشم..
۲.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.