رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_28
ترانه
اه این دو هفته عیدو چیکار کنم؟!
لعنتی ... فردا سالگرد باباس! اه قربونت بابایی دلم تنگ شده واسه مسافرت رفتن بات...
اما حیف که نمیشه!
بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه که یه عصرونه درست کنم...
یه کیک شکلاتی کوچولو درست کردم و یه چای ریختم برا خودم... مامان کوش؟
داشتم میخوردم که سروکله مامان پیدا شد...
- کجا بودی مامی؟!
مامان: خونه نفیسه!
پوزخند زدم - چشمم روشن همه پلاسین خونه عمو که چی بشه؟!
مامان: چون قراره دخترش عروسم بشه! اما فعلا بخاطر تو سپهرم داره بدبخت میشه!
- هه چی؟ ینی من بخاطر خوشبختی پادینا و سپهر باید زندگیمو با پارسا به باد بدم؟ مگ مغز خر خوردم!
اصلا فکرشم نکن تازه سپهرم ارزششو نداره ک من براش کاری کنم چ برسه زندگیمو بزارم براش!
مامان : چه مشکلی داری باهاشون؟
- ماماااااان ، ندیدی بابام چیشد؟ اه کوفتم کردین ... رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت ! چه بیکار والافم فردا باس برم بوتیک خاله!
درسته که مامان باهاش خوب نی اما من میرم اونجا کار میکنم این دوهفته رو بیکار نباشم اونم دس تنها نباشه!...
منتها اول بابا!
ماهور
تو سالن نشسته بودم که زن عمو اومد : پسرم تو چقد کم غذا شدی!
+ دیگه دیگه ملیس خانوم ک هنر آشپزی نداره دیگ طعن غذاهاتم یادم رفته بود!
زن عمو: خب عزیزم چرا خونه جدا چرا نمیای اینجا؟!
+ مامان لطف
زن عمو: اولین باری که بهم گفتی مامان خیلی ذوق کردم خودتم میدونی مثله سامانم دوست دارم!
سرمو گذاشتم رو پاش
زن عمو:خسته ای؟!
+ دلم ارامش میخاد! یه کم خسته م اما من هنو به هدفم نرسیدم!
با دستاش سرمو ماساژ میداد ...
داشت خابم میبرد ک صدای عمو رو شنیدم...
عمو :چشمم روشن ماهور! اونجا جای منه ها!
با لبخند چشامو باز کردم و: اقا یه عمر ماله شما بود بزارید منم بدونم مادر یعنی چی!
چهره عمو رنگ عوض کرد اومد طرفم
عمو : خوشم میاد خونه من تنها جاییه که ماهور خودشه! اینجا ماهور سپهری نیستی! فقط ماهوری! خوده خودت!
+ عمو خابم میاد بروو بزار بخابم
خندید :اون زنه منه ها ، بیشتر ب پسراش میرسه
+ مامان برو عمو خودشو کشت برو منم تنهاتون میزارم دیگ میرم خونه!
عمو : بشین سرجات سامان و سپنتان نیستن ما تنها موندیم!
+ کجان مگه؟
عمو : سپنتای عزیزم مث جوونیای خودم ی ذره اجتماعیه! سامان اخلاقش ب من رفته سپنتا فق همین یدونه رفتارش دیگ کلا کپ خانواده شهربانوعه!
بلند شدم خندیدم + ما بش میگیم دخترباز! اجتماعی کمه براش!
عمو بهم چش غره ای رف
عمو : من پسر متینی بودم!
+ میدونم بر منکرش لعنت بابا همیشه میگفت!و باز زدم زیر خنده
عمو با چشاش خط و نشون میکشید برام
عمو :من تو رو میشونم سرجات پسرم!
اصا تو دانشگاه انقد حساسی ب خودت یکاری میکنم همه دخترا بریزن سرت !...
#دورترین_نزدیک
💙😊
#پست_جدید #خاصترین #love #عاشقانه #عشق
ترانه
اه این دو هفته عیدو چیکار کنم؟!
لعنتی ... فردا سالگرد باباس! اه قربونت بابایی دلم تنگ شده واسه مسافرت رفتن بات...
اما حیف که نمیشه!
بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه که یه عصرونه درست کنم...
یه کیک شکلاتی کوچولو درست کردم و یه چای ریختم برا خودم... مامان کوش؟
داشتم میخوردم که سروکله مامان پیدا شد...
- کجا بودی مامی؟!
مامان: خونه نفیسه!
پوزخند زدم - چشمم روشن همه پلاسین خونه عمو که چی بشه؟!
مامان: چون قراره دخترش عروسم بشه! اما فعلا بخاطر تو سپهرم داره بدبخت میشه!
- هه چی؟ ینی من بخاطر خوشبختی پادینا و سپهر باید زندگیمو با پارسا به باد بدم؟ مگ مغز خر خوردم!
اصلا فکرشم نکن تازه سپهرم ارزششو نداره ک من براش کاری کنم چ برسه زندگیمو بزارم براش!
مامان : چه مشکلی داری باهاشون؟
- ماماااااان ، ندیدی بابام چیشد؟ اه کوفتم کردین ... رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت ! چه بیکار والافم فردا باس برم بوتیک خاله!
درسته که مامان باهاش خوب نی اما من میرم اونجا کار میکنم این دوهفته رو بیکار نباشم اونم دس تنها نباشه!...
منتها اول بابا!
ماهور
تو سالن نشسته بودم که زن عمو اومد : پسرم تو چقد کم غذا شدی!
+ دیگه دیگه ملیس خانوم ک هنر آشپزی نداره دیگ طعن غذاهاتم یادم رفته بود!
زن عمو: خب عزیزم چرا خونه جدا چرا نمیای اینجا؟!
+ مامان لطف
زن عمو: اولین باری که بهم گفتی مامان خیلی ذوق کردم خودتم میدونی مثله سامانم دوست دارم!
سرمو گذاشتم رو پاش
زن عمو:خسته ای؟!
+ دلم ارامش میخاد! یه کم خسته م اما من هنو به هدفم نرسیدم!
با دستاش سرمو ماساژ میداد ...
داشت خابم میبرد ک صدای عمو رو شنیدم...
عمو :چشمم روشن ماهور! اونجا جای منه ها!
با لبخند چشامو باز کردم و: اقا یه عمر ماله شما بود بزارید منم بدونم مادر یعنی چی!
چهره عمو رنگ عوض کرد اومد طرفم
عمو : خوشم میاد خونه من تنها جاییه که ماهور خودشه! اینجا ماهور سپهری نیستی! فقط ماهوری! خوده خودت!
+ عمو خابم میاد بروو بزار بخابم
خندید :اون زنه منه ها ، بیشتر ب پسراش میرسه
+ مامان برو عمو خودشو کشت برو منم تنهاتون میزارم دیگ میرم خونه!
عمو : بشین سرجات سامان و سپنتان نیستن ما تنها موندیم!
+ کجان مگه؟
عمو : سپنتای عزیزم مث جوونیای خودم ی ذره اجتماعیه! سامان اخلاقش ب من رفته سپنتا فق همین یدونه رفتارش دیگ کلا کپ خانواده شهربانوعه!
بلند شدم خندیدم + ما بش میگیم دخترباز! اجتماعی کمه براش!
عمو بهم چش غره ای رف
عمو : من پسر متینی بودم!
+ میدونم بر منکرش لعنت بابا همیشه میگفت!و باز زدم زیر خنده
عمو با چشاش خط و نشون میکشید برام
عمو :من تو رو میشونم سرجات پسرم!
اصا تو دانشگاه انقد حساسی ب خودت یکاری میکنم همه دخترا بریزن سرت !...
#دورترین_نزدیک
💙😊
#پست_جدید #خاصترین #love #عاشقانه #عشق
۲۳.۳k
۱۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.