پارت ۱۷۰ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۷۰ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
هر چقدر این ور اونور شدم خوابم نبرد..
نگاه غمگین مژگان خانم همون لحظه ای که از خونمون با نا امیدی خارج شد بعد چند ساعت هنوز جلوی چشمم بود.
دلم گرفته ای خدا..
تموم حرفاش منو به فکر فرو برده بود..اگه واقعا اینجور که می گفت بوده باشه پس یعنی بابا سر همه مونو کلاه گذاشته بوده..!
پوزخندی زدم و گفتم:
_تو که نیستی بابا ولی خوب داری همه مون سوپزایز می کنی!
بارون شیشه ی اتاقم رو حسابی خیس کرده بود...انقدر شدید بود که صدای بارون و طوفان اجازه ی خوابیدن رو بهم نمی داد.
بلند شدم و رفتم پشت پنجره..
* شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست..؟! *
امشب از اون شبایی بود که حالم گرفته بود و احساس افسردگی می کردم..
یه آدم افسرده حتی وقتی که کاملا خوب می شه هم گاهی اوقات دوباره این بیماری دامنشو می گیره حتی برای چند دقیقه..!
هیچ وقت آثار این بیماری از وجودم پاک نشد..واسه ی همین می دونستم که این حال گذراست و سعی می کردم چشم بسته ازش رد شم.
آهی کشیدم و بارونیمو به تنم کردم و هنذفری و گوشیمم طوری که خیس نشن جاسازی کردم.
در رو با احتیاط باز کردم که صداش بقیه رو بیدار نکنه.
بارون شدید می بارید..رفتم جلو تر و این بار بارون به روی من بارید..
_ببار بارون.. که دلتنگم.. که دلگیرم..نمی خندم..ببار بارون..بازم نم نم..که من بازم می گریم..ببار بارون..به روی من..به روی این تن خسته..که یارش رو نمی بینه..بازم بسته دو چشمون سیاهش رو..به روی گل های قالی..ببار بارون..که من بی یار دلگیرم..نمی بینم نمی خندم ..می میرم!
آهنگ بی کلام love rain منو برد به زمانی که کارم شده بود سریال کره ای دیدن ..
لبخندی زدم و زمزمه کردم:
_یادش بخیر..!
تموم بارونیم خیس شده و سرما تمام وجودمو فرا گرفته بود..
با لرز در حیاطو باز کردم..
کوچه رو بارون حسابی تمیز و خوشگل کرده بود..
* بقول سهراب سپهری
"فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست..! *
لامپ همه ی خونه ها خاموش بود به جز یکی از خونه ها..که صاحبش زن تنهایی بود که همسرش رو از دست داده بود و بچه هاشم ازدواج کرده بودن ..همیشه با کلید در خونه اش رو باز می کرد و برقش تا صبح می سوخت..
آهی کشیدم و گفتم :
_هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه..ای ترس تنهایی من .. اینجا چراغی روشنه!
درو بستم دوییدم سمت اتاقم..
قلبم محکم می کوبید..عاشق بارون بودم..بارونیمو انداختم جلو بخاری و برق اتاق رو روشن کردم.
سه سال پیش این موقع داشتم می جنگیدم واسه هدفم و قبولی توی دانشگاه...
چقدر زحمت کشیدم..بالاخره شد..از کشو آلبومم رو درآوردم .. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان
@ava_panahi ...brgrd..
*
#عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #فانتزی #هنر_عکاسی #طنز #ایده #کمک_مومنانه #فردوس_برین #رزمایش_همدلی #دخترونه
نیاز:
هر چقدر این ور اونور شدم خوابم نبرد..
نگاه غمگین مژگان خانم همون لحظه ای که از خونمون با نا امیدی خارج شد بعد چند ساعت هنوز جلوی چشمم بود.
دلم گرفته ای خدا..
تموم حرفاش منو به فکر فرو برده بود..اگه واقعا اینجور که می گفت بوده باشه پس یعنی بابا سر همه مونو کلاه گذاشته بوده..!
پوزخندی زدم و گفتم:
_تو که نیستی بابا ولی خوب داری همه مون سوپزایز می کنی!
بارون شیشه ی اتاقم رو حسابی خیس کرده بود...انقدر شدید بود که صدای بارون و طوفان اجازه ی خوابیدن رو بهم نمی داد.
بلند شدم و رفتم پشت پنجره..
* شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست..؟! *
امشب از اون شبایی بود که حالم گرفته بود و احساس افسردگی می کردم..
یه آدم افسرده حتی وقتی که کاملا خوب می شه هم گاهی اوقات دوباره این بیماری دامنشو می گیره حتی برای چند دقیقه..!
هیچ وقت آثار این بیماری از وجودم پاک نشد..واسه ی همین می دونستم که این حال گذراست و سعی می کردم چشم بسته ازش رد شم.
آهی کشیدم و بارونیمو به تنم کردم و هنذفری و گوشیمم طوری که خیس نشن جاسازی کردم.
در رو با احتیاط باز کردم که صداش بقیه رو بیدار نکنه.
بارون شدید می بارید..رفتم جلو تر و این بار بارون به روی من بارید..
_ببار بارون.. که دلتنگم.. که دلگیرم..نمی خندم..ببار بارون..بازم نم نم..که من بازم می گریم..ببار بارون..به روی من..به روی این تن خسته..که یارش رو نمی بینه..بازم بسته دو چشمون سیاهش رو..به روی گل های قالی..ببار بارون..که من بی یار دلگیرم..نمی بینم نمی خندم ..می میرم!
آهنگ بی کلام love rain منو برد به زمانی که کارم شده بود سریال کره ای دیدن ..
لبخندی زدم و زمزمه کردم:
_یادش بخیر..!
تموم بارونیم خیس شده و سرما تمام وجودمو فرا گرفته بود..
با لرز در حیاطو باز کردم..
کوچه رو بارون حسابی تمیز و خوشگل کرده بود..
* بقول سهراب سپهری
"فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست..! *
لامپ همه ی خونه ها خاموش بود به جز یکی از خونه ها..که صاحبش زن تنهایی بود که همسرش رو از دست داده بود و بچه هاشم ازدواج کرده بودن ..همیشه با کلید در خونه اش رو باز می کرد و برقش تا صبح می سوخت..
آهی کشیدم و گفتم :
_هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه..ای ترس تنهایی من .. اینجا چراغی روشنه!
درو بستم دوییدم سمت اتاقم..
قلبم محکم می کوبید..عاشق بارون بودم..بارونیمو انداختم جلو بخاری و برق اتاق رو روشن کردم.
سه سال پیش این موقع داشتم می جنگیدم واسه هدفم و قبولی توی دانشگاه...
چقدر زحمت کشیدم..بالاخره شد..از کشو آلبومم رو درآوردم .. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان
@ava_panahi ...brgrd..
*
#عکس_نوشته #عاشقانه #جذاب #فانتزی #هنر_عکاسی #طنز #ایده #کمک_مومنانه #فردوس_برین #رزمایش_همدلی #دخترونه
۱۷.۴k
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.