p1
#p1
#مرگ_عشق
*ویو هیونجین*
...........................
اخرای شب بود تو دفترم نشسته بودم و داشتم عکساشو نگاه میکردم
نمیتونستم تحمل کن اون دختر باید حتما مال من میشد ولی چجوری
هردفعه که بهش نزدیک میشدم داد بیداد میکرد
یا به دوست پسرش زنگ میزد
یا میومد فحش بارم میکرد و ردم میکرد
همینجوری تو فکرام غرق شده بودم که صدای در اومد
گوشی رو گذاشت اونور لم دادم رو صندلی
هیونجین:میتونی بیای
دستیار:قربان ببخشید مزاحم خلوتتون شدم فقط اومدم بگم بهتون فک کنم یه راه حل پیدا کردم برای اینکه با اون دختر باشید
هیونجین:واقعا خب بگو
شروع کرد به گفتن نقشه و وقتی تموم شد فرستادمش بره
سریع کتمو برداشتم وسایلمو جمع کردم
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه
افتادم رو تخت
هیونجین:اخخخخ با این مغز پوکش بعضی وقتا خوب فکر میکنهها....فقط باید منتظر فردا شب بشم تا اون خودش با اختیار خودش مال من شه(پوزخند )
باز گوشیمو برداشتم و عکساشو نگاه میکردم
هیونجین:الان میخوابم و فردا شب بجای نگاه کردن به عکسات فقط بغلت میکنم بیبی
عکسشو بوسیدم و گذاشتم اونور و سعی کردم بخوابم
*فلش بک به فردا غروب*
به زور از خواب بیدار شدم
یعدفه دیدم ساعت از پنجم گذشته
سریع بلند شدم رفتم حموم بعد یه ربع اومدم بیرون
یه دست لباس مرتب و جدید پوشیدم
کلی عطر زدم
موهای بلند قرمز رنگمو خشک کردم و حالتشون دادم
زنگ زدم به دستیارم که اون کارو انجام بده خودمم سوئیچ ماشین برداشتم
سوار شدم و رفتم به مخفی گاهم که هیچکس متوجه هیچی نشه
*ویو ا.ت*
با لینو دوست پسرم رفته بودیم خرید
که یعدفه چند نفر ریختن تو مغازه هردوتامون رو بیهوش کردن
.......
با کلی سر درد بلند شدم انگار چند
ساعت گذشته بود
رو سرم کیسه بود و دستو پام به صندلی بسته شده بود و جلو دهنم چسب بود
بیحال بودم و سعی میکردم خودمو آزاد کنم ولی فایده نداشت
میتونستم حس کنم لینو کنارمه ولی نمیدیدمش
یعدفه یه صدایی از پشت در اومد
هیونجین:باشه شما میتونید برید
این صدا خیلی برام آشنا بود
از ترس اینکه صدای همون هیون عوضی باشه اشک میریختم
*ویو هیونجین*
یه صندلی کشیدم جلو ا.ت و روش نشستم
یعدفه کیسه رو از رو سرش کشیدم و برش داشتم
متوجه ترسش شدم ولی اهمیت ندادم
بیشتر بهش نزدیک شدم موهاشو ناز میکردم که سرشو کشید و به اطراف نگاه کرد
چسب دهنشو آروم باز کردم
هیونجین:چیزی شده بیبی؟
ا.ت:ل....لینو کجاست....باهاش چیکار کردی (داد و بغض)
#مرگ_عشق
*ویو هیونجین*
...........................
اخرای شب بود تو دفترم نشسته بودم و داشتم عکساشو نگاه میکردم
نمیتونستم تحمل کن اون دختر باید حتما مال من میشد ولی چجوری
هردفعه که بهش نزدیک میشدم داد بیداد میکرد
یا به دوست پسرش زنگ میزد
یا میومد فحش بارم میکرد و ردم میکرد
همینجوری تو فکرام غرق شده بودم که صدای در اومد
گوشی رو گذاشت اونور لم دادم رو صندلی
هیونجین:میتونی بیای
دستیار:قربان ببخشید مزاحم خلوتتون شدم فقط اومدم بگم بهتون فک کنم یه راه حل پیدا کردم برای اینکه با اون دختر باشید
هیونجین:واقعا خب بگو
شروع کرد به گفتن نقشه و وقتی تموم شد فرستادمش بره
سریع کتمو برداشتم وسایلمو جمع کردم
سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه
افتادم رو تخت
هیونجین:اخخخخ با این مغز پوکش بعضی وقتا خوب فکر میکنهها....فقط باید منتظر فردا شب بشم تا اون خودش با اختیار خودش مال من شه(پوزخند )
باز گوشیمو برداشتم و عکساشو نگاه میکردم
هیونجین:الان میخوابم و فردا شب بجای نگاه کردن به عکسات فقط بغلت میکنم بیبی
عکسشو بوسیدم و گذاشتم اونور و سعی کردم بخوابم
*فلش بک به فردا غروب*
به زور از خواب بیدار شدم
یعدفه دیدم ساعت از پنجم گذشته
سریع بلند شدم رفتم حموم بعد یه ربع اومدم بیرون
یه دست لباس مرتب و جدید پوشیدم
کلی عطر زدم
موهای بلند قرمز رنگمو خشک کردم و حالتشون دادم
زنگ زدم به دستیارم که اون کارو انجام بده خودمم سوئیچ ماشین برداشتم
سوار شدم و رفتم به مخفی گاهم که هیچکس متوجه هیچی نشه
*ویو ا.ت*
با لینو دوست پسرم رفته بودیم خرید
که یعدفه چند نفر ریختن تو مغازه هردوتامون رو بیهوش کردن
.......
با کلی سر درد بلند شدم انگار چند
ساعت گذشته بود
رو سرم کیسه بود و دستو پام به صندلی بسته شده بود و جلو دهنم چسب بود
بیحال بودم و سعی میکردم خودمو آزاد کنم ولی فایده نداشت
میتونستم حس کنم لینو کنارمه ولی نمیدیدمش
یعدفه یه صدایی از پشت در اومد
هیونجین:باشه شما میتونید برید
این صدا خیلی برام آشنا بود
از ترس اینکه صدای همون هیون عوضی باشه اشک میریختم
*ویو هیونجین*
یه صندلی کشیدم جلو ا.ت و روش نشستم
یعدفه کیسه رو از رو سرش کشیدم و برش داشتم
متوجه ترسش شدم ولی اهمیت ندادم
بیشتر بهش نزدیک شدم موهاشو ناز میکردم که سرشو کشید و به اطراف نگاه کرد
چسب دهنشو آروم باز کردم
هیونجین:چیزی شده بیبی؟
ا.ت:ل....لینو کجاست....باهاش چیکار کردی (داد و بغض)
۵.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.