اوضاع بدجور بد شده
اوضاع بدجور بد شده...
منو تو که به هم نرسیدیم انگار تبر برداشتن زدن به ریشه ی تموم عاشقایِ این شهر،
انگار تموم شد دوره دوستت دارم گفتن و شنیدنا،
انگاری دیگه زمونه ی عشق دو طرفه ها سر اومد و جاشو گرفت احساسای یه طرفه ی بی سرانجام،بی وصال،بی خوشی و خنده دو نفره...
بعد نرسیدنِ منو تو یکی یکی میدیدم که دستا از هم جدا میشن،
میدیدم که هیچکی دیگه دستایی که ول کرده بود رو دوباره نمیگیره، دوباره نمیبوسه...
بعد جدا شدن دستایِ ما انگار دیگه اشک ریختن بر نمیگردوند اونیو که رفته بود
اصلا انگار اشک اونی که یه روز اخمش دنیا رو ویرون میکرد بی ارزش ترین اتفاق دنیا شده بود...
بعد جدا شدنِ ما دیگه میزای دو نفره زیاد نبود تو کافه ها،
عوضش پر بود از یه نفره هایی که یه جور ناجوری زل زده بودن به رو به روشون،
یه جوری که تلخی قهوه هاشون به چشمشون نمیومد بس که تلخ بود روزگارِ تنهاییاشون...
زمونه که منو تو رو از هم جدا کرد؛
عشق شد دم دستی ترین،
دوست داشتن شد عادی...
دستامون که از هم جدا شد؛
جدایی دیگه اشک نداشت با خودش،
یا بریدن از زمین و زمان...
دوری دیگه نبود بدترین درد،
و دلیل بی خوابی...
دستامون که از هم جدا شد
حتی توی فیلماام کسی به اون یکی نرسید،
تو دیگه تا تهشو بخون،ته جایی که حتی تو قصه هام عشق مرده
ته جایی که موندن میشه افسانه،
عشق میشه بعید ترین
و نرفتن غیر ممکن...
اوضاع بد شده اینجا
دستام بی دستات که هیچ
نفس کشیدن تو هوایی که هواش هوای عشق نیست
و زمینش پر نیست از قدمایِ دو نفره کار من یکی که نیست...
منو تو که به هم نرسیدیم انگار تبر برداشتن زدن به ریشه ی تموم عاشقایِ این شهر،
انگار تموم شد دوره دوستت دارم گفتن و شنیدنا،
انگاری دیگه زمونه ی عشق دو طرفه ها سر اومد و جاشو گرفت احساسای یه طرفه ی بی سرانجام،بی وصال،بی خوشی و خنده دو نفره...
بعد نرسیدنِ منو تو یکی یکی میدیدم که دستا از هم جدا میشن،
میدیدم که هیچکی دیگه دستایی که ول کرده بود رو دوباره نمیگیره، دوباره نمیبوسه...
بعد جدا شدن دستایِ ما انگار دیگه اشک ریختن بر نمیگردوند اونیو که رفته بود
اصلا انگار اشک اونی که یه روز اخمش دنیا رو ویرون میکرد بی ارزش ترین اتفاق دنیا شده بود...
بعد جدا شدنِ ما دیگه میزای دو نفره زیاد نبود تو کافه ها،
عوضش پر بود از یه نفره هایی که یه جور ناجوری زل زده بودن به رو به روشون،
یه جوری که تلخی قهوه هاشون به چشمشون نمیومد بس که تلخ بود روزگارِ تنهاییاشون...
زمونه که منو تو رو از هم جدا کرد؛
عشق شد دم دستی ترین،
دوست داشتن شد عادی...
دستامون که از هم جدا شد؛
جدایی دیگه اشک نداشت با خودش،
یا بریدن از زمین و زمان...
دوری دیگه نبود بدترین درد،
و دلیل بی خوابی...
دستامون که از هم جدا شد
حتی توی فیلماام کسی به اون یکی نرسید،
تو دیگه تا تهشو بخون،ته جایی که حتی تو قصه هام عشق مرده
ته جایی که موندن میشه افسانه،
عشق میشه بعید ترین
و نرفتن غیر ممکن...
اوضاع بد شده اینجا
دستام بی دستات که هیچ
نفس کشیدن تو هوایی که هواش هوای عشق نیست
و زمینش پر نیست از قدمایِ دو نفره کار من یکی که نیست...
- ۲.۷k
- ۱۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط