رمان بازیگران زندگی
رمان بازیگران زندگی
part¹⁰¹
(ا.ت)
نزدیک ۱۵ دقیقه توی آشپزخونه بودم و به این فکر میکردم که چیکار کنم و باید ته این قضیه رو در بیارم
تصمیم گرفتم فعلا هیچ کاری نکنم و اول کل قضیه رو بفهمم و ماجرای اصلی رو پیدا کنم
سینی خوراکی هارو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی ، جونگکوک روی مبل روبه روی تلویزیون نشسته بود و داشت فیلم میدید
سینی رو گذاشتم روی میز و کنارش نشستم
طرف چیپس رو برداشتم و بین خودمو جونگکوک گرفتم
(((۳۲ دقیقه بعد)))
جیغ کشداری کشیدم و سریع رفتم توی بغل جونگکوک ، اون هم دستشو دورم حلقه کرد و با خنده ای کوچیک که انگار خیلی ترسیدنم مسخره باشه زمزمه کرد
جونگکوک : تو که میترسی چرا فیلم ترسناک میبینی
و کنترل رو برداشت و فیلم رو استوب کرد
سرمو گذاشتم روی سینه اش ، صدای تپش قلبش بهم آرامش میداد ولی...اون من رو خریده
از بغلش اومدم بیرون ، با حالت خشک که شجاعتم رو نشون بدم گفتم
ا.ت : کی گفته من ترسیدم...
کنترل رو با پرویی برداشتم و فیلم رو گذاشتم
جونگکوک با تعجب و خنده بهم نگاه میکرد
وقتی به جای ترسناک رسید چشمام رو یهو بستم ،،، کوک با کنجکاوی بهم نگاه کرد
جونگکوک : مطمئنی نمیترسی؟
چشمام رو آروم باز کردم و بهش خیره شدم و با خنده ای از خود راضی گفتم
ا.ت : کی؟!من؟؟... برو بابا
"برو بابا" رو با خنده گفتم
به فیلم برگشتیم...دوباره و دوباره آدم کشی...حالم بد شد و سریع از روی مبل بلند شدم و رفتم توی بالکن بزرگی که توی پذیرایی بود
منظره ی خیلی قشنگی داشت ... قشنگ به دریا دید داشت و درختهایی که کنار ویلا بودن
...
پـــــایـــــان فــــــصـــــل ¹
ادامه دارد...📜
{سلام سلام😊
از فردا روزی ۳ پارت میزارم و لطفا کامنت و لایکها بالا باشه...و کلا حداقل به ۲۰ یا ۳۰ تا برسه چون واقعا ۳۰ تا لایک چیزی نیست}
part¹⁰¹
(ا.ت)
نزدیک ۱۵ دقیقه توی آشپزخونه بودم و به این فکر میکردم که چیکار کنم و باید ته این قضیه رو در بیارم
تصمیم گرفتم فعلا هیچ کاری نکنم و اول کل قضیه رو بفهمم و ماجرای اصلی رو پیدا کنم
سینی خوراکی هارو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی ، جونگکوک روی مبل روبه روی تلویزیون نشسته بود و داشت فیلم میدید
سینی رو گذاشتم روی میز و کنارش نشستم
طرف چیپس رو برداشتم و بین خودمو جونگکوک گرفتم
(((۳۲ دقیقه بعد)))
جیغ کشداری کشیدم و سریع رفتم توی بغل جونگکوک ، اون هم دستشو دورم حلقه کرد و با خنده ای کوچیک که انگار خیلی ترسیدنم مسخره باشه زمزمه کرد
جونگکوک : تو که میترسی چرا فیلم ترسناک میبینی
و کنترل رو برداشت و فیلم رو استوب کرد
سرمو گذاشتم روی سینه اش ، صدای تپش قلبش بهم آرامش میداد ولی...اون من رو خریده
از بغلش اومدم بیرون ، با حالت خشک که شجاعتم رو نشون بدم گفتم
ا.ت : کی گفته من ترسیدم...
کنترل رو با پرویی برداشتم و فیلم رو گذاشتم
جونگکوک با تعجب و خنده بهم نگاه میکرد
وقتی به جای ترسناک رسید چشمام رو یهو بستم ،،، کوک با کنجکاوی بهم نگاه کرد
جونگکوک : مطمئنی نمیترسی؟
چشمام رو آروم باز کردم و بهش خیره شدم و با خنده ای از خود راضی گفتم
ا.ت : کی؟!من؟؟... برو بابا
"برو بابا" رو با خنده گفتم
به فیلم برگشتیم...دوباره و دوباره آدم کشی...حالم بد شد و سریع از روی مبل بلند شدم و رفتم توی بالکن بزرگی که توی پذیرایی بود
منظره ی خیلی قشنگی داشت ... قشنگ به دریا دید داشت و درختهایی که کنار ویلا بودن
...
پـــــایـــــان فــــــصـــــل ¹
ادامه دارد...📜
{سلام سلام😊
از فردا روزی ۳ پارت میزارم و لطفا کامنت و لایکها بالا باشه...و کلا حداقل به ۲۰ یا ۳۰ تا برسه چون واقعا ۳۰ تا لایک چیزی نیست}
- ۶.۷k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط