رمان بازیگران زندگی

رمان بازیگران زندگی

part¹⁰⁰

(ا.ت)
جونگکوک : هومم...اگه تو اینجوری میگی باشه
جونگکوک خواست سرش رو برگردونه که با دستام صورتش رو قاب گرفتم و روبه خودم کشیدم که باعث شد نوک بینی هامون به هم بخوره
(((خب اگه جونگکوک سرش رو برمیگردوند توافق نامه ی موچاله شده رو میدید اینم از توضیحات)))
جونگکوک : چیکار میـ...
حرفش نصفه نیمه موند که یهو پاهام رو دوطرفش روی مبل گذاشتم و روی سینه ش نشستم که به برگه دید نداشته باشه
خودم هم از حرکت ناگهانیم تعجب کردم و گونه هام قرمز شد
جونگکوک سرش رو کج کرد و با سرگرمی من رو نگاه میکرد
نمیدونسم باید چیکار کنم ،
ا.ت : بیا بریم‌تو اتاق!
وایی این چی بود گفتم ، چشمام رو بستم به خودم ناسزایی گفتم
جونگکوک : چی؟
ا.ت : نه...تو برو تو اتاق و چمدون هارو مرتب کن
چند ثانیه گذشته
ا.ت : د برو دیگه
هوفی کشید و پورخندی زد ، همون پوزخندی که وقتی قبلا همیشه بهم میزد و دوست داشتم از روی صورتش محوش کم ولی الان...با اون پوزخند خیلی جذاب به نظر میرسه
جونگکوک : اگه بلند بشی میتونم برم
یه نگاهی به خودم کردم که روش نشسته بودم سریع از روش بلند شدم و جلوش وایسادم ،،، اصلا به پیت سرم نگاه نکرد ،،، بلند شد و اومد نزدیکم ، از کمر گرفتم ، جاهامون رو عوض کرد و من رو درحالی که روم خیمه میزد روی مبل انداخت
ا.ت : چـ...چیکار میکنی...!!!
گونه هام به رنگ گوجه در اومده بودند دستهام رو گذاشتم روی سینه هاش و هولش دادم که اون هم مقاومت نکرد و از روم کنار رفت درحالی که میخواست بره تو اتاق گفتم
ا.ت : امم خب...من برم از توی آشپز خونه یکم خوراکی بیارم
سرش رو تکون داد و از پله ها رفت بالا و توی اتاق
نفس آسوده ای کشیدم و سریع رفتم و اون کاغذ مچاله شده رو از روی زمین برداشتم و گذاشتمش توی جیبم
رفتم توی آشپزخونه و چندتا خوراکی که با یه عالمه گشتن از توی کابینت ها پیدا کردم رو توی سینی چیدم و بردم توی پذیرایی
...

"اگه نمیتونی مال من باشی ، پس نمیتونی مال کس دیگه ای باشی"
'جین'

ادامه دارد🦋🕸
دیدگاه ها (۱۴)

رمان بازیگران زندگیpart¹⁰¹(ا.ت)نزدیک ۱۵ دقیقه توی آشپزخونه ب...

تیزر...فصل ²فردا ۳ پارت آپ میشهامیدوارم دوستش داشته باشید❤

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁹(نویسنده)~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بع...

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁸(ا.ت)از روی صندلی بلند شدم و به بیر...

پارت 9 ویو ا/تپشتمو نگاه کردم و بله جنابعالی پشت سرم بودن فک...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

☆تکپارتی ((باجی)) ☆☆شما همکلاسی باجی بودین ☆از زبان تو +صبح ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط