رمان اوشی نو کو

رمان اوشی نو کو
پارت۷
کانا: آکوا
آکوا: بله
کانا: بچه لباس داره ولی دلم میخواد بیشتر براش لباس بگیرم
آکوا: حتما
ساعت یه ربع به چهار بود
کانا به اوکو لباس پوشوند و خودش پوشید
آکوا هم همینطور رفتن بیرون بعدش
یه چند لباس گرفتن اوکو داخل کالسکش دراز کشیده بود که یهو گریه کرد
اوکو: 😭😭😭😭
کانا: جانم مامان هیس هیس
اوکو: ممممم
کانا سر اوکو رو بوس کرد
کانا: 😙
اوکو: 🥺🙂
ادامه دارد..........
دیدگاه ها (۶)

رمان اوشی نو کوپارت۸اوکو ۲ سالش شددیگه کم کم حرف میزداوکو: م...

رمان اوشی نو کوپارت۹آکوا برگشتند خونه بعد اوکو رو بغل کرد بر...

رمان اوشی نو کوپارت۶۲هفته گذشتاوکو ۴ ماهش بود یه روز صبح از ...

برای بهترین های ویسگون♥

پارت چهلو هفتصبح**ساعت ۸:۲۵ زنگ هشدار زد و منم بیدار شدمپاشد...

ارباب مرگبار من پارت ۵(این قسمت چون اسمات داشت اونایی که می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط