رمان اوشی نو کو

رمان اوشی نو کو
پارت۸
اوکو ۲ سالش شد
دیگه کم کم حرف میزد
اوکو: مامان!
کانا: جانم
اوکو: من سوچی میخوام
کانا: اول اینکه سوچی نیست سوشی دومین که وسایلش رو ندارم
اوکو: مامان من سوچی میخوامممممممممممممممممم
کانا: آخه وسایلش رو ندارم
اوکو: به بابا بوگو بخره
کانا: بگم
اوکو: آله
کانا: اصلا بیا خودت بگو
اوکو: باشه
زنگ میزنه به آکوا
آکوا: الو
اوکو: سلام بابا
آکوا: سلام قربونت برم چی شده بابایی؟
اوکو: من سوچی میخوام ولی مامان وسایتش رو نداله
آکوا: وسایتش؟
اوکو: وسایتشششش
آکوا: من سوشی میخرم
اوکو: آخ جونننننن!
ادامه دارد.............
دیدگاه ها (۴)

رمان اوشی نو کوپارت۹آکوا برگشتند خونه بعد اوکو رو بغل کرد بر...

وای کاش همون موقع بهش میگفت دوست دارمچون تقصیر خود کانا بود ...

رمان اوشی نو کو پارت۷کانا: آکوا آکوا: بلهکانا: بچه لباس داره...

رمان اوشی نو کوپارت۶۲هفته گذشتاوکو ۴ ماهش بود یه روز صبح از ...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

تکپارتی کوکاخرین ستاره🌠💔زمستون بود هوا سرد بود و فقط صدای با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط