عشق یا نفرت (پارت ۹)
آنیسا : ایندفعه دیگه واقعا ی خرسه
همشون با هم رفتن سمت در و درو باز کردن. هیچی پشت در نبود
آنیا : ها؟ هیچی نبود!
بکی : ب.. بچـ-بچه ها.... پپپ-پشت سـ-ر!
همه برگشتن پشت سرشونو نگاه کردن
همه شون : جیغغغغغغغغغ
آنیسا : ی-ی ج..جن؟!!
همه جلو چشماشونو گرفته بودن از ترس
یکدفعه کل برقا چادرا رفت
بکی: داستان عاشقانه به داستان جنایی تبدیل شد
آنیا : ما هممون میمیریممم
همشون همو از شدت ترس محکم بغل کرده بودن
آنیا اون وسط یکدفعه تب و لرز کردو بیهوش شد
آنیسا : آنیا آنیا! پاشو! من میترسممم
دامیان : من نباید اینو بگم ولی منم میترسم
و آنیسا برگشت پشتشو نگا کنه که یهو ی چیزی اومد سمتش
جیغغغغغ!
^دیگه تا شب پارت نمیدم! قشنگ بمونید تو خماری که چی شد ^
همشون با هم رفتن سمت در و درو باز کردن. هیچی پشت در نبود
آنیا : ها؟ هیچی نبود!
بکی : ب.. بچـ-بچه ها.... پپپ-پشت سـ-ر!
همه برگشتن پشت سرشونو نگاه کردن
همه شون : جیغغغغغغغغغ
آنیسا : ی-ی ج..جن؟!!
همه جلو چشماشونو گرفته بودن از ترس
یکدفعه کل برقا چادرا رفت
بکی: داستان عاشقانه به داستان جنایی تبدیل شد
آنیا : ما هممون میمیریممم
همشون همو از شدت ترس محکم بغل کرده بودن
آنیا اون وسط یکدفعه تب و لرز کردو بیهوش شد
آنیسا : آنیا آنیا! پاشو! من میترسممم
دامیان : من نباید اینو بگم ولی منم میترسم
و آنیسا برگشت پشتشو نگا کنه که یهو ی چیزی اومد سمتش
جیغغغغغ!
^دیگه تا شب پارت نمیدم! قشنگ بمونید تو خماری که چی شد ^
۳.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.