پارت ۷۲ ( بخش اول )
پارت ۷۲ ( بخش اول )
#تهیونگ
جویی: ایی خدا جیگرم حال اومد!! ممنونم تهیونگ واقعا داشتم میمردم ...
من: دیگه اون طوری نیا مریض میشی ! اگه خواستی باهام بیایی با ماشین خودم میبرمت ! باشه ؟؟
لیوان هارو برداشتم و بردم توی آشپزخونه.. از توی آشپزخونه دیدمش که داره توی پذیرایی قدم میزد و نگاه تابلو های هنری میکرد ..هر چی باشه اون یه هنرمند بود و قشنگ با آثار هنری ارتباط می گرفت.. راستش حسودیم شد .. اون فقط باید به من توجه میکرد ولی حتی نگاهمم نمی کرد با سرعت رفتم سمتش و بازو هاشو گرفتم .. هنگ کرده بود که چرا اینطوری میکنم ..
جویی: تهیونگ.... چیزی شده ؟ بازم ازم عصبانی؟؟
من: اینقدر آثار هنری رو دوست داری خب نگاه من بکن ! اولین باره که از این تابلو های هنری بدم میاد .. تو فقط باید نگاه من بکنی !
جویی: آها که تهیونی خودم حسودیش شده !!😊 اومم باشه !
با اون چشماش کیوت نگاهم میکرد . دیوونه شدم و آروم آروم میرفتم جلو و اونم عقب عقب میرفت.. خورد به دیوار .. دیوونه شد و خودشو بهم چسپوند و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و لباشو گذاشت روی لبام... لب بالامو با زبونش خیس کرد و بعد یه میک آروم زد !! منم دستامو انداختم زیر باسنش و بلندش کردم و همون شکلی که بودیم بردمش توی اتاق و گذاشتمش روی تخت ..
منحرفانه نگاهم میکرد .. خدای من اون واقعا عالی بود من جلوش کم میاوردم..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
جویی: ایی خدا جیگرم حال اومد!! ممنونم تهیونگ واقعا داشتم میمردم ...
من: دیگه اون طوری نیا مریض میشی ! اگه خواستی باهام بیایی با ماشین خودم میبرمت ! باشه ؟؟
لیوان هارو برداشتم و بردم توی آشپزخونه.. از توی آشپزخونه دیدمش که داره توی پذیرایی قدم میزد و نگاه تابلو های هنری میکرد ..هر چی باشه اون یه هنرمند بود و قشنگ با آثار هنری ارتباط می گرفت.. راستش حسودیم شد .. اون فقط باید به من توجه میکرد ولی حتی نگاهمم نمی کرد با سرعت رفتم سمتش و بازو هاشو گرفتم .. هنگ کرده بود که چرا اینطوری میکنم ..
جویی: تهیونگ.... چیزی شده ؟ بازم ازم عصبانی؟؟
من: اینقدر آثار هنری رو دوست داری خب نگاه من بکن ! اولین باره که از این تابلو های هنری بدم میاد .. تو فقط باید نگاه من بکنی !
جویی: آها که تهیونی خودم حسودیش شده !!😊 اومم باشه !
با اون چشماش کیوت نگاهم میکرد . دیوونه شدم و آروم آروم میرفتم جلو و اونم عقب عقب میرفت.. خورد به دیوار .. دیوونه شد و خودشو بهم چسپوند و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و لباشو گذاشت روی لبام... لب بالامو با زبونش خیس کرد و بعد یه میک آروم زد !! منم دستامو انداختم زیر باسنش و بلندش کردم و همون شکلی که بودیم بردمش توی اتاق و گذاشتمش روی تخت ..
منحرفانه نگاهم میکرد .. خدای من اون واقعا عالی بود من جلوش کم میاوردم..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۲.۸k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.