پارت ۷۱ ( بخش اول )
پارت ۷۱ ( بخش اول )
#تهیونگ
زودتر رفتم خونه و خونه رو مرتب کردم تا جویی بیادش .. موهیتو درست کردم و گذاشتم تو یخچال و خونه رو خنک کردم چون بیرون واقعا گرمه ! رفتم یه لباس آستین کوتاه مشکی با یه شلوار کرمی گشاد کردم تنم ساعت تقریبا ۸ و نیم بود . دیر کرده .. نگرانش شدم .. خواستم زنگ بزنم بهش که صدای آیفون اومد رفتم باز کردم .. نفس نفس زنان اومد توی خونه .. سر تا پا مشکی بود . عین پسرا لباس کرده بود تنش ..
من: جویی ! چیشده ؟ چرا انقدر دیر کردی ؟ نگرانت شدم !
جویی: نمی خواستی که همین طوری بیام .. تو آیدولی باید مخفیانه بیام اینجا ..
من: وای خدا !😅 این لباس ها تو تنت زار میزنه چه گشاده ! .. یهو هودیشو در آورد.. فکر میکردم چیزی زیرش نپوشیده به خاطر همین چشمامو محکم بستم تا چیزی نبینم .. همین طور که چشمام بسته بود یه چیز نرم و پفکی روی لبام حس کردم .. یه بوسه کوتاه .. ازم جدا شد ..
جویی: یااا تهیونگ ! چه انتظاری داشتی !! ...
دیدم یه تی شرت سفید تنش بود زیر هودی!! .. هول شدم ..
من: ه..هیچ انتظاری ن..نداشتم ! ... راستی تو توی این گرما چه طوری هودی کردی تنت ! وای عجب مغزی هستی !! .. دیدم خیلی عرق کرده بود .. موهاش به هم ریخته بود خیلی کیوت شده بود ..
من: وایسا تا برات یه دس لباس بیارم .. هععیی اگه دو دفع دیگه بیایی اینجا ۵ کیلو کم میکنی ! یا از هوش میری ! دیگه اینکار نکن ! رفتم براش تنگ ترین لباسم رو آوردم.. رفت کرد تنش .. با لباسای خودم دیدمش .. بی اختیار زدم زیر خنده خیلی بهش گشاد بود .. حرصی شد و گذاشت دنبالم توی خونه !
جویی: یااااا بت میگم وایسا .. یاااا.. تهیونگ خودتو مرده فرض کن ! .. وای چه خونه بزرگی داره بهش نمیرسم .. 😤😑
از قصد آروم دویدم تا بهم رسید ....
من: خب خنده داره !! بت گشاده ! 😂
جویی: ببخشی ولی خودتو با منی که ۵۰ کیلو ام میکنی یکی ؟!!
خیلی حرصی شده بود و به شدت کیوت.. دیگه طاقت نیاوردم و بغلش کردم و دستامو گذاشتم روی موهاش ..
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
زودتر رفتم خونه و خونه رو مرتب کردم تا جویی بیادش .. موهیتو درست کردم و گذاشتم تو یخچال و خونه رو خنک کردم چون بیرون واقعا گرمه ! رفتم یه لباس آستین کوتاه مشکی با یه شلوار کرمی گشاد کردم تنم ساعت تقریبا ۸ و نیم بود . دیر کرده .. نگرانش شدم .. خواستم زنگ بزنم بهش که صدای آیفون اومد رفتم باز کردم .. نفس نفس زنان اومد توی خونه .. سر تا پا مشکی بود . عین پسرا لباس کرده بود تنش ..
من: جویی ! چیشده ؟ چرا انقدر دیر کردی ؟ نگرانت شدم !
جویی: نمی خواستی که همین طوری بیام .. تو آیدولی باید مخفیانه بیام اینجا ..
من: وای خدا !😅 این لباس ها تو تنت زار میزنه چه گشاده ! .. یهو هودیشو در آورد.. فکر میکردم چیزی زیرش نپوشیده به خاطر همین چشمامو محکم بستم تا چیزی نبینم .. همین طور که چشمام بسته بود یه چیز نرم و پفکی روی لبام حس کردم .. یه بوسه کوتاه .. ازم جدا شد ..
جویی: یااا تهیونگ ! چه انتظاری داشتی !! ...
دیدم یه تی شرت سفید تنش بود زیر هودی!! .. هول شدم ..
من: ه..هیچ انتظاری ن..نداشتم ! ... راستی تو توی این گرما چه طوری هودی کردی تنت ! وای عجب مغزی هستی !! .. دیدم خیلی عرق کرده بود .. موهاش به هم ریخته بود خیلی کیوت شده بود ..
من: وایسا تا برات یه دس لباس بیارم .. هععیی اگه دو دفع دیگه بیایی اینجا ۵ کیلو کم میکنی ! یا از هوش میری ! دیگه اینکار نکن ! رفتم براش تنگ ترین لباسم رو آوردم.. رفت کرد تنش .. با لباسای خودم دیدمش .. بی اختیار زدم زیر خنده خیلی بهش گشاد بود .. حرصی شد و گذاشت دنبالم توی خونه !
جویی: یااااا بت میگم وایسا .. یاااا.. تهیونگ خودتو مرده فرض کن ! .. وای چه خونه بزرگی داره بهش نمیرسم .. 😤😑
از قصد آروم دویدم تا بهم رسید ....
من: خب خنده داره !! بت گشاده ! 😂
جویی: ببخشی ولی خودتو با منی که ۵۰ کیلو ام میکنی یکی ؟!!
خیلی حرصی شده بود و به شدت کیوت.. دیگه طاقت نیاوردم و بغلش کردم و دستامو گذاشتم روی موهاش ..
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۴.۸k
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.