عاشق رئیسم شدم♡پارت۱
عاشق رئیسم شدم♡پارت۱
سوهی ویو:
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ساعت یک ربع به ۸ بود سریع بلند شدم رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم لیا رو بیدار کنم
سوهی:لیاااا.....لیااااا پاشو دیگه دختر لنگ ظهره
لیا:هاا چیشده کی حمله کرده(شوک شده)
سوهی:کسی حمله نکرده پاشو دیگه دخترررر
لیا:وای دختر تو مگه مرض داری
سوهی:آره دارم
سوهی:پاشو دیگه
لیا:۵ دقیقه دیگه فقط و دوباره خوابید
سوهی:ای بابا اصن به من چه هر کاری میخوای بکن اصن بزار ساعت ۳ ظهر بیدار شو
لیا: ......
سوهی:هوففففف
راوی ویو:
سوهی موهاش رو خشک کرد و یه لباس خوشگل پوشید و یه آرایش ملیح کرد و رفت بیرون
داشت توی خیابون ها دنبال کار میگشت که یه کافه رو دید که یه کاغذ چسبانده بودند روی شیشه که نوشته بود به یک کارمند نیازمندیم
سوهی رفت طرف مغازه وقتی وارد مغازه شد بوی نون های تازه به مشامش خورد و به سمت آشپزخانه رفت
سوهی ویو:
وارد مغازه شدم بوی نون تازه به مشامم خورد خیلی بوی خوبی میداد ساعت ۲ بود و منم از صب دنبال کار بودم خیلی خسته شده بودم رفتم سمت آشپزخانه که یکی صدام کرد...
گارسون:خانم محترم دنبال کسی میگردید؟
سوهی: آها برای کار اومدم
گارسون:بله بفرمایید اتاق رئیس از این طرفه
سوهی :ممنونم
(*این علامت ینی داره توی ذهنش میگه)
*وای خداااا خیلی استرس دارم
گارسون :بفرمایید این اتاقه
سوهی:ممنونم
در زدم و صدای یک مرد که میخورد پیر باشه گفت: بیا تو
*تمام استرسم رو خوردم و دستگیره رو باز کردم که با یک پیرمرد مواجه شدم..
سوهی:سلام خسته نباشید برای کار اومدم
پیرمرد: سلام ،رزومه کاری دارید؟
سوهی:بله بفرمایید
رزومه رو دادم بهش
پیرمرد:خوبه تا حالا توی قندی یا رستورانی جایی کار کردی؟؟
سوهی: خب راستش...خیر
پیمرد:مطئسفم دخترم ولی ما به یک فرد با تجربه نیاز داریم
سوهی:آها باشه ممنون خداحافظ(ناراحت)
داشتم دستگیره رو میکشیدم که پیرمرده گفت:دخترم اگه دنبال کار هستی دو خیابان بالا تر یک شرکت هستش که میتونی بری اونجا با این رزومه خوبی که داری حتما قبولت میکنن
سوهی:وای باشه ازتون خیلی ممنون خدانگهدار دار(خم شد)
از اتاق پیرمرده اومدم بیرون و داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو به یک مرد خوشتیپ خوردم
سوهی:آهای آقا حواست کجاست
کوک:هه ببخشید خانم ولی شما به من زدید(جدی و اعصبانی)
سوهی:وای خدا نگاش کن ی معذرت بخوای بد نیستا
کوک:ببخشید؟چرا باید برا کاری که نکردم معذرت بخوام درضمن این شمایی که باید معذرت خواهی کنی
سوهی:وای خدا بابا نکشیتمون معذرت خواهی که نکردی هیچ الان طلب کارم هستی؟ نه بابا دیگه چی
کوک:خانم لطفا حد خودتونو بدونید وگرنه میگم شما رو از اینجا بندازن بیرون حالا خود دانید
سوهی:چییی؟الان تو داری منو تحدید میکنی اره؟؟
.........
سوهی ویو:
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ساعت یک ربع به ۸ بود سریع بلند شدم رفتم ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و رفتم لیا رو بیدار کنم
سوهی:لیاااا.....لیااااا پاشو دیگه دختر لنگ ظهره
لیا:هاا چیشده کی حمله کرده(شوک شده)
سوهی:کسی حمله نکرده پاشو دیگه دخترررر
لیا:وای دختر تو مگه مرض داری
سوهی:آره دارم
سوهی:پاشو دیگه
لیا:۵ دقیقه دیگه فقط و دوباره خوابید
سوهی:ای بابا اصن به من چه هر کاری میخوای بکن اصن بزار ساعت ۳ ظهر بیدار شو
لیا: ......
سوهی:هوففففف
راوی ویو:
سوهی موهاش رو خشک کرد و یه لباس خوشگل پوشید و یه آرایش ملیح کرد و رفت بیرون
داشت توی خیابون ها دنبال کار میگشت که یه کافه رو دید که یه کاغذ چسبانده بودند روی شیشه که نوشته بود به یک کارمند نیازمندیم
سوهی رفت طرف مغازه وقتی وارد مغازه شد بوی نون های تازه به مشامش خورد و به سمت آشپزخانه رفت
سوهی ویو:
وارد مغازه شدم بوی نون تازه به مشامم خورد خیلی بوی خوبی میداد ساعت ۲ بود و منم از صب دنبال کار بودم خیلی خسته شده بودم رفتم سمت آشپزخانه که یکی صدام کرد...
گارسون:خانم محترم دنبال کسی میگردید؟
سوهی: آها برای کار اومدم
گارسون:بله بفرمایید اتاق رئیس از این طرفه
سوهی :ممنونم
(*این علامت ینی داره توی ذهنش میگه)
*وای خداااا خیلی استرس دارم
گارسون :بفرمایید این اتاقه
سوهی:ممنونم
در زدم و صدای یک مرد که میخورد پیر باشه گفت: بیا تو
*تمام استرسم رو خوردم و دستگیره رو باز کردم که با یک پیرمرد مواجه شدم..
سوهی:سلام خسته نباشید برای کار اومدم
پیرمرد: سلام ،رزومه کاری دارید؟
سوهی:بله بفرمایید
رزومه رو دادم بهش
پیرمرد:خوبه تا حالا توی قندی یا رستورانی جایی کار کردی؟؟
سوهی: خب راستش...خیر
پیمرد:مطئسفم دخترم ولی ما به یک فرد با تجربه نیاز داریم
سوهی:آها باشه ممنون خداحافظ(ناراحت)
داشتم دستگیره رو میکشیدم که پیرمرده گفت:دخترم اگه دنبال کار هستی دو خیابان بالا تر یک شرکت هستش که میتونی بری اونجا با این رزومه خوبی که داری حتما قبولت میکنن
سوهی:وای باشه ازتون خیلی ممنون خدانگهدار دار(خم شد)
از اتاق پیرمرده اومدم بیرون و داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو به یک مرد خوشتیپ خوردم
سوهی:آهای آقا حواست کجاست
کوک:هه ببخشید خانم ولی شما به من زدید(جدی و اعصبانی)
سوهی:وای خدا نگاش کن ی معذرت بخوای بد نیستا
کوک:ببخشید؟چرا باید برا کاری که نکردم معذرت بخوام درضمن این شمایی که باید معذرت خواهی کنی
سوهی:وای خدا بابا نکشیتمون معذرت خواهی که نکردی هیچ الان طلب کارم هستی؟ نه بابا دیگه چی
کوک:خانم لطفا حد خودتونو بدونید وگرنه میگم شما رو از اینجا بندازن بیرون حالا خود دانید
سوهی:چییی؟الان تو داری منو تحدید میکنی اره؟؟
.........
۶.۳k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.