فیک جیمین
فیک جیمین
یک اتفاق پارت ۱۱
_: عشقم میشه مال من شی
+: اهوم مال تو میشم
_: (حلقه رو دستش کرد و لباشو بوسید و از جدا شد)
+: بریم خونه
_: بریم ( سوار ماشین شدن و رسیدن خونه )
یونا ویو:
رسیدیم خونه لباسامون رو عوض کردیم. و رفتیم فیلم دیدیم و
پایان یونا ویو
فردا
جیمین ویو:
بیدار شدم ساعت ۸ بود رفتم پایین صبحونه حاظر کردم و رفتم تا یونا رو بیدار کنم
_: زندگیم بیدار شو
+: جیمینا فقط ۵ دقیقه
_: امروز کلی کار داریم نمیشه
+: مثلا چه کاری
_: بیدارشی میگم
+: باشه برو پایین الان میام
یونا ویو :
یه تیشرت از کمد جیمین برداشتم برام بلند بود که نیازی به شلوار نبود پوشیدم و رفتم پایین
+: اوو بیبی موچی چه کرده
_ : باشه بیا غذاتو بخور
+: امم خیلیرخوبه
_: نوش جونت
+: خب حالا
_: عشقم فردا عروسیه
+: جان الان چی گفتی
_: فردا عروسیه
+:چرا انقدر زود اصلا چجوری میخوای همه چیرو آماده کنی
_: من همه چی رو اوکی کردم مامان بابات هم تا امشب میرسن عمارتشون
+: از کی اینارو آماده کردی
_: یه هفته میشه
+: اوو
_: ولی امروز میریم لباس عروس بخریم
+: واقعا
_: اره
+: من میرم آماده بشم
_: باشه
یونا ویو :
لباس مورد علاقه ام رو پوشیدم و میکاپ انجام. دادم موهام رو درست کردم رفتم پایین جیمین هم آماده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت فروشگاه
_: یونا بریم این فروشگاه
+: باشه
(علامت صاحب فروشگاه!)
!: سلام
+: سلام ما یه نگاه به لباس ها میکنیم بعد به شما خبر میدیم
!: باشه
+: جیمینا اسنو نگاه خیلی خوشکله
_: اهووم ولی یکم بازه
+: ولش کن
_: باشه راستی تهیونگ و کوک اینا گفتن امشب میان عمارت
+: باشه من میرم اینو بپوشم
جیمین ویو:
یونا رفت اتاق پرو منم داشتم گوشیم رو چک میکردم که فرشته. زندگیم با لباس سفید از اتاق پرو بیرون اومد و من محو زیباییش شدم
+: عشقم خوبه
_: اه من یکم به من فکر کن قلبم تحمل این زیبایی رو نداره
+: خب چیکار کنم
_: بریم حساب کنیم
پرش زمانی به عمارت
+: اه خسته شدم
_: مگه کم خرید کردی
+: عه جیمین
_: بریم بخوابیم تا شب کلی وقت هست
+: بریم
شب
خ
م
ا
ر
ی
شرط : ۱۰ تا لایک
ببخشید کم بود آخه یکم حالم بده نمیتونم زیاد بنویسم
یک اتفاق پارت ۱۱
_: عشقم میشه مال من شی
+: اهوم مال تو میشم
_: (حلقه رو دستش کرد و لباشو بوسید و از جدا شد)
+: بریم خونه
_: بریم ( سوار ماشین شدن و رسیدن خونه )
یونا ویو:
رسیدیم خونه لباسامون رو عوض کردیم. و رفتیم فیلم دیدیم و
پایان یونا ویو
فردا
جیمین ویو:
بیدار شدم ساعت ۸ بود رفتم پایین صبحونه حاظر کردم و رفتم تا یونا رو بیدار کنم
_: زندگیم بیدار شو
+: جیمینا فقط ۵ دقیقه
_: امروز کلی کار داریم نمیشه
+: مثلا چه کاری
_: بیدارشی میگم
+: باشه برو پایین الان میام
یونا ویو :
یه تیشرت از کمد جیمین برداشتم برام بلند بود که نیازی به شلوار نبود پوشیدم و رفتم پایین
+: اوو بیبی موچی چه کرده
_ : باشه بیا غذاتو بخور
+: امم خیلیرخوبه
_: نوش جونت
+: خب حالا
_: عشقم فردا عروسیه
+: جان الان چی گفتی
_: فردا عروسیه
+:چرا انقدر زود اصلا چجوری میخوای همه چیرو آماده کنی
_: من همه چی رو اوکی کردم مامان بابات هم تا امشب میرسن عمارتشون
+: از کی اینارو آماده کردی
_: یه هفته میشه
+: اوو
_: ولی امروز میریم لباس عروس بخریم
+: واقعا
_: اره
+: من میرم آماده بشم
_: باشه
یونا ویو :
لباس مورد علاقه ام رو پوشیدم و میکاپ انجام. دادم موهام رو درست کردم رفتم پایین جیمین هم آماده بود رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت فروشگاه
_: یونا بریم این فروشگاه
+: باشه
(علامت صاحب فروشگاه!)
!: سلام
+: سلام ما یه نگاه به لباس ها میکنیم بعد به شما خبر میدیم
!: باشه
+: جیمینا اسنو نگاه خیلی خوشکله
_: اهووم ولی یکم بازه
+: ولش کن
_: باشه راستی تهیونگ و کوک اینا گفتن امشب میان عمارت
+: باشه من میرم اینو بپوشم
جیمین ویو:
یونا رفت اتاق پرو منم داشتم گوشیم رو چک میکردم که فرشته. زندگیم با لباس سفید از اتاق پرو بیرون اومد و من محو زیباییش شدم
+: عشقم خوبه
_: اه من یکم به من فکر کن قلبم تحمل این زیبایی رو نداره
+: خب چیکار کنم
_: بریم حساب کنیم
پرش زمانی به عمارت
+: اه خسته شدم
_: مگه کم خرید کردی
+: عه جیمین
_: بریم بخوابیم تا شب کلی وقت هست
+: بریم
شب
خ
م
ا
ر
ی
شرط : ۱۰ تا لایک
ببخشید کم بود آخه یکم حالم بده نمیتونم زیاد بنویسم
۵.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.