تو واقعا کی هستی
تو واقعا کی هستی
پارت ۱۸
از اتاق این سوک اومدم بیرون
هوووف خدای من
بعد تعویض لباسام پرونده هایی که این سوک بهم داده بود و برداشتم و شروع کردم به خوندنش
دو ساعتی میشد که داشتم مطالعه میکردم که یه دفعه احساس کردم چیز داغی داره به دهنم هجوم میاره
بلند شدم و دویدم سمت دستشویی
خدای من ای.یین چ.یه.ه
یه عالمه خون بالا آورده بودم
سرامیکای مرمری دستشویی رنگ قرمز شده بودن
دست و صورتم و شستم و لباسام و عوض کردم
بعد اجازه از این سوک از خونه خارج شدم و به سمت مطب دکتر حرکت کردم
با شوک داشتم به دکتر نگاه میکردم
ا.ت: امکان نداره نه نه نمیشهه من سالمم چیزیم نیس تو داری دروغ میگی
هق هق و زجه هام مطب و پر کرده بود
دکتر: دخترم بلند شو باید قوی باشی اینطوری بدتر حالت بد میشه و بیماریت عود میکنه
ا.ت: حتما یه راهی هست باید یه راه حلی باشه من نمیتونم بمیرم😭
دکتر: دختر جان دارم میگم این بیماری از ژن پدر مادرت بوده و بهت منتقل شده هیچ راه درمانی نداره
ا.ت: تا کی زنده ام؟
دکتر : چهار روز وقت داری
با گریه از اتاق خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم
آخه چطور ممکنه چطورررر
به سمت اتاقم رفتم
لباسام و عوض کردم
کلی خودم و خوشگل کردم و بعد برداشتن اسلحه ام از خونه بیرون اومدم
درسته من باید اینجا بمیرم کار درست همینه
صداخفه کن و به اسلحه ام وصل کردم و رفتم داخل عمارت پدریم که حالا خالی بود
رژ لب جیگریم که دوسش داشتم و یه دور روی لبم کشیدم و بعد رفتم سمت اینه قدی سالن
شروع کردم به نوشتن
رژ توی دستم خراب شده بود انداختمش اونور و بعد لبخن عمیقی به حرف دلم ماشه رو کشیدم و بووووم
هوم پس آزادی همینه؟ خوشحالم که راحت شدم از این زندگی فلاکت بار
خبببببب این فیک ام تموم شددددد
چطور بود؟
پارت ۱۸
از اتاق این سوک اومدم بیرون
هوووف خدای من
بعد تعویض لباسام پرونده هایی که این سوک بهم داده بود و برداشتم و شروع کردم به خوندنش
دو ساعتی میشد که داشتم مطالعه میکردم که یه دفعه احساس کردم چیز داغی داره به دهنم هجوم میاره
بلند شدم و دویدم سمت دستشویی
خدای من ای.یین چ.یه.ه
یه عالمه خون بالا آورده بودم
سرامیکای مرمری دستشویی رنگ قرمز شده بودن
دست و صورتم و شستم و لباسام و عوض کردم
بعد اجازه از این سوک از خونه خارج شدم و به سمت مطب دکتر حرکت کردم
با شوک داشتم به دکتر نگاه میکردم
ا.ت: امکان نداره نه نه نمیشهه من سالمم چیزیم نیس تو داری دروغ میگی
هق هق و زجه هام مطب و پر کرده بود
دکتر: دخترم بلند شو باید قوی باشی اینطوری بدتر حالت بد میشه و بیماریت عود میکنه
ا.ت: حتما یه راهی هست باید یه راه حلی باشه من نمیتونم بمیرم😭
دکتر: دختر جان دارم میگم این بیماری از ژن پدر مادرت بوده و بهت منتقل شده هیچ راه درمانی نداره
ا.ت: تا کی زنده ام؟
دکتر : چهار روز وقت داری
با گریه از اتاق خارج شدم و به سمت خونه حرکت کردم
آخه چطور ممکنه چطورررر
به سمت اتاقم رفتم
لباسام و عوض کردم
کلی خودم و خوشگل کردم و بعد برداشتن اسلحه ام از خونه بیرون اومدم
درسته من باید اینجا بمیرم کار درست همینه
صداخفه کن و به اسلحه ام وصل کردم و رفتم داخل عمارت پدریم که حالا خالی بود
رژ لب جیگریم که دوسش داشتم و یه دور روی لبم کشیدم و بعد رفتم سمت اینه قدی سالن
شروع کردم به نوشتن
رژ توی دستم خراب شده بود انداختمش اونور و بعد لبخن عمیقی به حرف دلم ماشه رو کشیدم و بووووم
هوم پس آزادی همینه؟ خوشحالم که راحت شدم از این زندگی فلاکت بار
خبببببب این فیک ام تموم شددددد
چطور بود؟
۱۰.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.