شب دردناک

(شب دردناک )
پارت ۱۱

وارد اتاق بردارش شد و با عصبایت در را زد با داد گفت
یوکی : میفهمی چیکار میکنی
جونکوک جلو آینه ایستاده بود و مشغول موهایش بود ...
جونکوک: موش کوچولو برو بیرون حوصلت رو ندارم
یوکی عصبی کنارش ایستاد و دست به س*ینه شد ... یوکی : ببین بخاطر هوست اون دختره رو ... جونکوک عصبی نگاهش رو به خواهر اش دوخت و با عصبانیت غرید ...... جونکوک : برو بیرون زود، .. یوکی با عصبانیت از اتاق خارج شد و با خودش زمزمه کرد ... یوکی : اوفف از دست تو .

بعد از پوشیدن شلوار لی و بلیز کوتاه که شکم اش معلوم میشد و کفش های بلند
از اتاق خارج شد با عجله سمته اتاق جونکوک رفت
( اسلاید دو لباسه ات )
ات ... نباید بزارم اون عکسا تو گوشیش بمونه بد بخت میشم
با بغض تو گلو اش قدم های تندی برمیداشت ترسيده بود از اینکه عکس ها دست کسه دیگی بیافه دختره با ترس تقی به در زد و وارد اتاق شد تمام جرعت را جم کرده بود و با تمام حرس تو چشم هایش خیره به جونکوک شد
ات : ببین اون عکس ها رو پاک کن
جونکوک رو صندلی نشسته بود و رو میز اش کاغذ های و مداد های طراحی بودن مردمک چشم هایش رو کاغذ تو دستش بود
جونکوک: کی بهت اجازه داد بیایی تو اتاقم
ات کمی نزدیک شد و زود گفت .... ات : الان مشکله من این نیست مشکله من اون عکسهای تو گوشیته زود پاکشون کن
جونکوک خودکاری تو دست اش را گذاشت رو میز و از رو صندلی بلند شد بازم دست ایش را تو جیب شلوارش فروع برد و با نگاه پوزخند بهش خیره شد ..... جونکوک : اوووو عروسک جرعت حرف زدن رو از کجا آوردی ها خواهر تو بهت این جرعت رو داده
ات : چه ربطی به خواهرم داره
جونکوک: خودش اومد و گفت که ترو اذیت نکنم تو بهم گفتی درسته
اخره حرفش داد زد که دختره از ترس تو جاش لرزید ولی .. خودش را کنترل کرد و با جرعت نگاهش را به جونکوک دوخت
ات : من هیچ حرفی به خواهرم نزدم خودش فهمید
جونکوک قدمی بهش نزدیک شد و با کمی غضب گفت
جونکوک: فکردی من احمقم ها ...
اخره حرفش با داد گفت
ات : من ... اصلا به تو چه به هرکی دلم بخواد میگم
جونکوک عصبی با دستش چونه ات را گرفت و به سمته خودش نزدیکش کرد تو چشم های به رنگ قراره دختره خیره شد با غضب گفت
جونکوک: زبون درازی نمیکنی فهمیدی اگه به کسه دیگی بگی این عکس ها رو همه میبینن
ات : مسخره بازی نکن اون عکس ها رو پاک کن
جونکوک عصبی تر چونه دختره را سفت تر گرفت و به صورتش نزدیک اش کرد
جونکوک: ببین ات خانم حرفه الکی نمیزنی و هر کاری گفتم رو انجام میدی نمی‌خواهم نه اوف و از این چیزا بشنوم شیرفهم شد
دختره دست هایش جونکوک را پس زد و سرش را خم کرد چندین دفعه نفس آهسته ای کشید و به جونکوک نگاه کرد
ات : اون عکسارو پاکش کن
جونکوک سمته صندلیش رفت و نشست
جونکوک: نمی‌خواهم ببینمت برو بیرون
دیدگاه ها (۶)

(شب دردناک )پارت ۱۲ات : تا اون عکسارو پاک نکنی ...جونکوک: حر...

( شب دردناک )پارت ۱۳بالا کمد برداشت اش و رو تخت گذاشت زود زی...

شخصیت ها فرعی

پارت ۱۰ این پارت رو اینجوری آپ کردم تا ویس پاکش نکنه حمایت ن...

( گناهکار ) ۱۰۴ part ات به شدت زیر گرمای بدن جیمین اذیت میشد...

( گناهکار ) ۷۰ part جیمین خندید و درحالی که دستشو گرفته بود ...

( گناهکار ) 95 part مستقیم نور آفتاب در چشمانش برق زد چند دف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط