شب دردناک

( شب دردناک )
پارت ۱۳

بالا کمد برداشت اش و رو تخت گذاشت زود زیپ اش را باز کرد و کتاب اش را برداشت کتاب مخصوص طراحی های ات بود با مداد زیبا ... از رو تخت بلند شد و سمته میز رفت رو مبل نشست و مشغول طراحی لباس شد لباس زوجی بهترین ایده برایش بود ... ولی جاش خوب نبود برایش رو زمین نشست بازم کلافه شد
ات : یااااااا خداا مردم خدا چرا نمیتونم تمرکز کنم
کتاب را برداشت و سمته در رفت از اتاق خارج شد و سمتت سالن رفت چراغ ها خاموش بودن و سکوت بود دختره رو زمین نشست و کتابش را گذاشت رو میز جونکوک که از اشپر‌خونه لیوان به دست خارج میشد نگاهش افتاد رو ات و سمته سالن رفت به در سالن تکیه داد و با پوزخند گفت
جونکوک: بح عروسکم چیکار میکنه
دختره اخمی رو صورتش نشست و روبه جونکوک کرد
ات : عروسک .... برو پیه کارت بابا
با کش مو موهایش را بست و سرش را پایین کرد جونکوک سمته ات رفت و لیوان را گذاشت رو میز و کنارش نشست
جونکوک: بزار ببینم چی طراحی میکنی
ات زود دست هایش رو گذاشت رو کاغذ و سرشم گذاشت رو دست هایش
ات : هی‌ داری جر زنی میکنی نگاه نکن
جونکوک: فکردی از عروسکم تقلید میکنم بزار ببینمش
دست را گذاشت رو دست های ات ... ات زود پسش زد و کتار رو برداشت از رو میز و کمی ازش فاصله گرفت
ات : باز چی تو سرته
جونکوک: تا تو بخواهی هرچی هست
ات : دست از سرم بردار نمیتونم از دستت جایی آروم بشینم
جونکوک: نه خب عروسک های باید همیشه آدم ها رو سرگرم بکنن
ات: من عروسک تو نیستم
تا میخواست از رو زمین بلند شه جونکوک مچ دستش را گرفت و کشوند رو زمین و دوباره نشست
دستش را دراز کرد و کش سر ات را کشید و موهایش افشون شد رو صورت اش ات با غضب گفت
ات : چه غلطی میکنی
جونکوک: من هیچ وقت کاره غلطی نمیکنم
از رو زمین بلند شد و لیوان آب را برداشت یک دستش را گذاشت رو جیب اش و سمته در رفت
ات : ع*وضی گدا
موهای سمت گوش اش را پشت گوشش انداخت و مشغول کشیدن طراحی شد ساعت ها گذشت و دختره مشغول طراحی اش بود خیلی خوشحال بود از اینکه این طراحی را کشید به ساعت نگاه کرد ۳ شب را نشون میاد بلخره طراحی اش را تموم کرد تون اولسن طراحی بود که تو چهار ساعت طراحی رو به اتمام رساند انگشت هایش را تو هم برد و کش قوصی به بدنش داد و کتاب را بست از رو زمین بلند شد و سمته اشپر‌خونه رفت بعد از برداشت لیوان آبی دوباره چراغ را خاموش کرد و
دیدگاه ها (۲)

( شب دردناک )پارت ۱۴سمته اتاقش رفت... وارو اتاق شد و کتاب را...

شب دردناک )پارت ۱۵جونکوک با پوزخند به صندلی تکیه داد و گفت ج...

(شب دردناک )پارت ۱۲ات : تا اون عکسارو پاک نکنی ...جونکوک: حر...

(شب دردناک )پارت ۱۱ وارد اتاق بردارش شد و با عصبایت در را زد...

( گناهکار ) 69 part همانجا ایستاد جلوی آن عمارت بزرگ خاکستری...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط