زندگی رویایی بچه ها من هرشب1پارت میزارم
part3
که یهو اون جانگی عوضی اومد. اسل🪐حه رو سمت ات گرفت
جانگی: یا پول رو بهم میدی یا ات رو میکشم
هانیل رفته بود پشت پرده تا قایم بشه ات و کوک هم دستاشون بالا بود و ات داشت گریه میکرد
کوک: من پولو بهت میدم ولی دیگه نبینمت
کوک رفت طبقه بالا و همون مقدار پول رو داد به جانگی
جانگی: من الان با این پول میخوام اسل🤡حه بهتری بخرم تا بیام بکش🥸مت
بعدش جانگی رفت
کوک دست ات رو گرفت و به هانیل گفت بدو ات رو قایم کن
ات: چرا
کوک: هانیل بدو و قایمش کن
بعدش هانیل ات رو برد طبقه بالا بعدش ات و هانیل بعد از چند دقیقه اومدن پایین و ات سوپرایز شد
کوک: سوپرایز
کوک و هانیل: تولدت مبارک......
باهم یه جشن کوچولو گرفتن
فردا
این3نفر داشتن صبحونه میخوردن که یهو هانیل حالش بد شد
بدو بدو هانیل از پله ها رفت بالا و رفت دسشویی و🤢
ات هم پشت سر هانیل رفت بعدش ات و هانیل رفتن پایین
کوک ات و هانیل رو فرستاد بیمارستان و و خودش رفت شرکت
دکتر هانیل رو معاینه کرد
دکی: خانم هوانگ شما دیشب زیاد پر خوری نکردین؟
هانیل: دیشب تولد بودم و خیلی غذا خوردم
ات: خب پس نگرانی وجود نداره؟
دکی: نه نگران نباشید
بعدش ات و هانیل رفتن یه کافه و یه نوشیدنی خوردن و رفتن خونه
تقریبا ساعت12بود که کوک اومد خونه
بعدش نهار خوردن و رفتن آهنگ خوندن. ات برنده شد
ساعت10شب
قرار بود امشب هانیل بره لندن برای همین منو کوک رفتیم فرودگاه
ات: کوکی
کوک: بله
ات: بریم رستوران(کیوت)
کوک: باشه
بعدش رفتن رستوران و شام خوردن و بعدش رفتن خونه و کپیدن🤡
فردا
درحال صبحونه خوردن بودن
کوک: ات ممکنه امروز دیر بیام خونه
ات: باشه
کوک: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
ات: راستی کی ازدواج میکنیم؟!
کوک: ازواج؟!!!!!
ات: اره
کوک: خب من این روزا خیلی سرم شلوغه
ات: من صبرم زیاده
صبحونشون تموم شد و کوک رفت شرکت
ات دلش میخواست آیدل بشه و کوک هم چیزایی بهش یاد داده بود
برای همین ات رفت تست بده ببینه قبول میشه یا نه
خانمه: خب خانم شین ات فردا حواب تستتون میاد
ات: باشه
بعدش ات رفت بیرون و خیلی خوشحال بود
ات رفت پارک و داشت قدم میزد که یهو......
خماریــــــــــ
که یهو اون جانگی عوضی اومد. اسل🪐حه رو سمت ات گرفت
جانگی: یا پول رو بهم میدی یا ات رو میکشم
هانیل رفته بود پشت پرده تا قایم بشه ات و کوک هم دستاشون بالا بود و ات داشت گریه میکرد
کوک: من پولو بهت میدم ولی دیگه نبینمت
کوک رفت طبقه بالا و همون مقدار پول رو داد به جانگی
جانگی: من الان با این پول میخوام اسل🤡حه بهتری بخرم تا بیام بکش🥸مت
بعدش جانگی رفت
کوک دست ات رو گرفت و به هانیل گفت بدو ات رو قایم کن
ات: چرا
کوک: هانیل بدو و قایمش کن
بعدش هانیل ات رو برد طبقه بالا بعدش ات و هانیل بعد از چند دقیقه اومدن پایین و ات سوپرایز شد
کوک: سوپرایز
کوک و هانیل: تولدت مبارک......
باهم یه جشن کوچولو گرفتن
فردا
این3نفر داشتن صبحونه میخوردن که یهو هانیل حالش بد شد
بدو بدو هانیل از پله ها رفت بالا و رفت دسشویی و🤢
ات هم پشت سر هانیل رفت بعدش ات و هانیل رفتن پایین
کوک ات و هانیل رو فرستاد بیمارستان و و خودش رفت شرکت
دکتر هانیل رو معاینه کرد
دکی: خانم هوانگ شما دیشب زیاد پر خوری نکردین؟
هانیل: دیشب تولد بودم و خیلی غذا خوردم
ات: خب پس نگرانی وجود نداره؟
دکی: نه نگران نباشید
بعدش ات و هانیل رفتن یه کافه و یه نوشیدنی خوردن و رفتن خونه
تقریبا ساعت12بود که کوک اومد خونه
بعدش نهار خوردن و رفتن آهنگ خوندن. ات برنده شد
ساعت10شب
قرار بود امشب هانیل بره لندن برای همین منو کوک رفتیم فرودگاه
ات: کوکی
کوک: بله
ات: بریم رستوران(کیوت)
کوک: باشه
بعدش رفتن رستوران و شام خوردن و بعدش رفتن خونه و کپیدن🤡
فردا
درحال صبحونه خوردن بودن
کوک: ات ممکنه امروز دیر بیام خونه
ات: باشه
کوک: خیلی دوست دارم
ات: من بیشتر
ات: راستی کی ازدواج میکنیم؟!
کوک: ازواج؟!!!!!
ات: اره
کوک: خب من این روزا خیلی سرم شلوغه
ات: من صبرم زیاده
صبحونشون تموم شد و کوک رفت شرکت
ات دلش میخواست آیدل بشه و کوک هم چیزایی بهش یاد داده بود
برای همین ات رفت تست بده ببینه قبول میشه یا نه
خانمه: خب خانم شین ات فردا حواب تستتون میاد
ات: باشه
بعدش ات رفت بیرون و خیلی خوشحال بود
ات رفت پارک و داشت قدم میزد که یهو......
خماریــــــــــ
۷.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.