بعد از کار نشسته بودم جلو ساختمون جاتون خالی چای آتیشی می

بعد از کار نشسته بودم جلو ساختمون جاتون خالی چای آتیشی میخوردم
اون دور دورا هم یک بنده خدای از کنار ساختمونای نیمه کاره ضایعات جمع می‌کرد
می شناختمش
هم محلی خودمونه
صبح تا ظهر توی شهرداری رفتگری میکنه
بعد از ظهرا هم با گاری می چرخه اینور و اونور ضایعات جمع میکنه
صداش زدم گفتم بیا یک چای بخور گرم بشی
لیوان چای که دادم دستش متوجه ترک های دستش شدم
به شوخی گفتم تو که اینقدر پول درمیاری
یک جفت دستکش برای خودت بخر
دستات نابود شدن
بنده خدا انگاری از خداش بود یکی بحث باز کنه تا درددلاشو بریزه بیرون
از ولخرجی های بچه هاش گفت
از بریز و بپاش های زنش
از این آخرهمین ماه عروسی برادرزاده زنشه
و ازش خواسته برای لباس مجلسی و سالن 10 میلیون براش جور کنه
از این که بچه 10 سالش هرروز کلی داد و بیداد میکنه سر باباش
که چرا عین دوستاش دوچرخه نو نداره!
کاری ندارم که مرد خونه باید کار کنه تا خانواده اش در آسایش باشن
ولی آخ زن ناحسابی این شوهر بدبختتو از وقتی دیدم و میشناسم یک بار ندیدم لباس تمیز و نو تنش باشه
همش یا لباس نارنجی شهرداری تنش بوده یا لباس روغنی و کثیف ضایعاتی

بعد تو برای دو ساعت عروسی میخوای
10 میلیون پول لباس یکبارمصرف مجلسی و پول سالن بدی؟؟
خانما خدایی کمی حواستون به این شوهرای بدبخت باشه
بخدا اینا گناه نکردن مرد خلق شدن

بخدا نون آوردن توی این زمونه از جنگیدن توی میدان جنگ سخت تر شده
کمک حالش نیستید
زحمتش را چندبرابر نکنید