سه شنبه وسط هفته ایستاده است و

سه شنبه وسطِ هفته ایستاده است و
تنهایی ازش می بارد
نه پای رفتن دارد
نه دلِ ماندن...
سه شنبه ها می توانم بفهمم مادر چرا با فروغ اشک می ریزد
سه شنبه ها می توانم بفهمم وقتی پدر می گوید
از من گذشته است
شما فکری به حال باغچه کنید،
منظورش از باغچه
تنها همان رُزِ کنارِ حیاط است...
سه شنبه ها می توانم بفهمم کجا ایستاده ام و چقدر غمگینم...
و من فکر میکنم
فکر میکنم
تو را شبیه سه شنبه ها دوستت دارم
انبوهم از دوست داشتنت
اما
چه دلتنگ..،
سه شنبه ها وسطِ دوست داشتنت می ایستم
تنهایی ازم می بارد
نه پای رفتن دارم
نه دل ماندن...
دیدگاه ها (۳)

آخر شب ها به آدم ها شب بخیر بگویید قبل از ساعت 12...بعد از آ...

صبح زود برخاستن، طعم تمام روز را عوض می کند.کارها هم چقدر جل...

‌میآنِ لبآسهآیِ آویزآن ..روی بندِ رخت ..چشمهآیِ زنی پیدآست ....

درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم ...

روزیمن چهل ساله میشومو موهایم جوگندمیحتمابازهم شبها تنهایی ق...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط