● عاٰشِق ناشِــناس• 💚🍃
● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃
#پارت_14
عصبی پامو تکون میدادم..
حتی اندازهی یه نخود هم حوصله نداشتم..
_حالا نمیخوای بگی چیشده مهناز جان؟دیانا چکار کرده که احضارش کردی؟
_اره دیگه..وقتی تویی که پدرشونی مسخره کنی وای به حال بچههات..
_حالا چیشده؟
_هیچی میخواستی چی بشه..دخترت امتحان نهایی داره..کنکور داره..بعد شبانه روز سرش تو گوشیه..
نفس صدا داری کشیدم..
میخواستم متوجه بشن که دارن حوصلمو سر میبرن،دارن کلافم میکنن..ولی انگار نه انگار..
بابا من فقط یه لحظه نتونستم خوشحالیمو کنترل کنم و جیغ زدم..
چقدر این مامانا شلوغش میکنن..
_دیانا بابا جان..
مامانت راست میگه..ما که بدتو نمیخوایم..اگه میگیم درس بخون واسه آینده و زندگی خودته..
بی حوصله از روی مبل بلند شدم..
+بله میدونم...شما خیلی خیلی لطف دارید که به فکر ایندهی مایید..ولی فکر نمیکنم از خودم برای خودم دلسوزتر باشید..
_دیانا این چه طرز حرف زدنه؟ما بزرگتریم..صلاحتو میخوایم..
_خانوم انقدر حرص نخور..
دیانا عزیزم تمرکزتو بزار رو نهایی کنکورم نمیخواد بدی..بخون سال دیگه برو فرهنگیان..
دیگه از کوره در رفتم..
بارها سر این قضیه باهاشون حرف زدم..
+لطفا بس کنید دیگه...قبلا راجبش حرف زدیم..
بابا چرا متوجه نمیشید
من..فرهنگیان..دوست..نداااارم!
از محیط مدرسه بدم میاد..انقدر نگید فرهنگیان فرهنگیان..
_دیاناا..بس کن..خیال پردازی رو بزار کنار واقع بین باش..پدر مادرت ماییم همین که گفتیم..
+پدر و مادر..نه صاحبم..فرقشو متوجه بشید.
دیگه بهشون اهمیت ندادم و رفتم تو اتاقم..
هیچ وقت باهاشون هم نظر نبودم ولی بارها به نظرشون احترام گزاشتم..
ولی سر آینده و زندگیم که نمیتونم رودرواسی کنم...
ادامه دارد........
(حرف دل خیلیاتونه نه؟ 🥲)
نظرتون؟
مایل یه حمایت؟ 💙🐬
#پارت_14
عصبی پامو تکون میدادم..
حتی اندازهی یه نخود هم حوصله نداشتم..
_حالا نمیخوای بگی چیشده مهناز جان؟دیانا چکار کرده که احضارش کردی؟
_اره دیگه..وقتی تویی که پدرشونی مسخره کنی وای به حال بچههات..
_حالا چیشده؟
_هیچی میخواستی چی بشه..دخترت امتحان نهایی داره..کنکور داره..بعد شبانه روز سرش تو گوشیه..
نفس صدا داری کشیدم..
میخواستم متوجه بشن که دارن حوصلمو سر میبرن،دارن کلافم میکنن..ولی انگار نه انگار..
بابا من فقط یه لحظه نتونستم خوشحالیمو کنترل کنم و جیغ زدم..
چقدر این مامانا شلوغش میکنن..
_دیانا بابا جان..
مامانت راست میگه..ما که بدتو نمیخوایم..اگه میگیم درس بخون واسه آینده و زندگی خودته..
بی حوصله از روی مبل بلند شدم..
+بله میدونم...شما خیلی خیلی لطف دارید که به فکر ایندهی مایید..ولی فکر نمیکنم از خودم برای خودم دلسوزتر باشید..
_دیانا این چه طرز حرف زدنه؟ما بزرگتریم..صلاحتو میخوایم..
_خانوم انقدر حرص نخور..
دیانا عزیزم تمرکزتو بزار رو نهایی کنکورم نمیخواد بدی..بخون سال دیگه برو فرهنگیان..
دیگه از کوره در رفتم..
بارها سر این قضیه باهاشون حرف زدم..
+لطفا بس کنید دیگه...قبلا راجبش حرف زدیم..
بابا چرا متوجه نمیشید
من..فرهنگیان..دوست..نداااارم!
از محیط مدرسه بدم میاد..انقدر نگید فرهنگیان فرهنگیان..
_دیاناا..بس کن..خیال پردازی رو بزار کنار واقع بین باش..پدر مادرت ماییم همین که گفتیم..
+پدر و مادر..نه صاحبم..فرقشو متوجه بشید.
دیگه بهشون اهمیت ندادم و رفتم تو اتاقم..
هیچ وقت باهاشون هم نظر نبودم ولی بارها به نظرشون احترام گزاشتم..
ولی سر آینده و زندگیم که نمیتونم رودرواسی کنم...
ادامه دارد........
(حرف دل خیلیاتونه نه؟ 🥲)
نظرتون؟
مایل یه حمایت؟ 💙🐬
۳.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.